جهت دریافت حدیث هفته برروی اشتراک خبرنامه کلیک کنید.
طول عمر حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف و پاسخ به شبهات
بدان شبهۀ پنجمى كه اهل خلاف،دربارۀ وجود آن جان جهان و امام عالميان نمودهاند،اين است كه مى گويند:تولّد مهدى موعود را سلّمنا ،لكن طول عمرش با باقى بودن با كمال قوّت و توانايى و وفور عقل،چنانكه شما اماميّه ادّعا مى نماييد،امرى خارق عادت است؛زيرا عمر شريف او از زمان تولّد كه سال دويست و پنجاه و شش هجرت است تاكنون كه سال هزار و سى صد و پنجاه و يك است،هزار و نود و پنج سال مى شود و عادت جارى نشده احدى در اين قدر از زمان در دنيا باشد و باقى بماند؛چه برسد به بقاى او با وصف توانايى،وفور عقل و كمال قوّت.
[پاسخ به شبهه]
جواب اين شبهه بر دو نهج است :
نهج اوّل: اگر مراد به خرق عادت در كلام خصم،دعوى امتناع،محاليّت و عدم تعلّق قدرت به او است،به اينكه مى گويد:طول عمر به وصف مذكور يا مطلقا امرى محال و ممتنع است،مانند بعضى از منجّمين و اهل طبايع كه منكر صانع اند،پس بطلان كلام او در كمال وضوح و خارج از همۀ ارباب ملل و اديان است و سخن او به اين منتهى مى شود كه آيا عالم مصنوع و براى آن صانعى هست تا حيات،بقاى موجودات،كوتاهى عمرها و طول آنها،به يد قدرت او باشد و يا آنكه براى عالم،صانعى نخواهد بود و آنچه هست،به مقتضاى دهر و طبيعت است؟
اين مطلب در محلّ خود مفروغ عنه است كه لابدّ براى عالم صانعى خواهد بود و بعد از معلوميّت اين مطلب گفته مىشود:حقيقت عمر،طول زندگانى و قصر آن، نيست مگر يك نوع از امتداد و استمرار من شأنه عدم الحيوة بحيث يكون نسبة الحيوة و عدمها إليه على السّواء،زيرا حيات،بالذات مخصوص صانع عالم است و فرض شد كه عالم مسلّما مصنوع و براى او صانعى است كه حيات و بقاى او ذاتى مىباشد و ماسواى او،آنچه هست همه،مصنوع و مخلوق اويند كه يجوز له البقاء و عدمه،پس حيات و مايحتاج إليه الحيوة از بنيه و مادّه و صورت همۀ آنها مصنوع،مقدور و متعلّق به قدرت پروردگاراند كه نسبت بقا،فنا،حيات و عدم حيات بالنّسبه به جميع،على حدّ السّواء است،فالجواز و الإمكان يتطرّق إلى جميع المذكورات.
بنابراين قول خصم به محاليت چنين طول عمرى و امتناع عقلى داشتن آن باطل شد و اگر مقصود خصم،مجرّد استبعاد است نه امتناع،پس اين،اظهر بطلانا خواهد بود، چون بعد از اقامۀ ادلّۀ قطعيّه به عدم خلوّ ارض از حجّت الهيّه و لازم بودن عصمت آن و شهد به القرآن و تواتر الأخبار من الّذى أنزل عليه القرآن و شهد بصحّته و صدقه البرهان،معقول نخواهد بود كه استبعاد محض،سبب براى انكار شود يا با آن ادلّه و براهين معارضه نمايد.
نهج دوّم: استبعادى كه خصم در اين مقام نموده،مجرّد دعوى بلا بيان،بلكه برخلاف عيان است،زيرا منع مى نماييم طول عمر به وصف مذكور،خارق عادت باشد،بلكه جارى بر مقتضاى عادت است.غايت الامر برخلاف عادت اكثر اعمار مردمان دورۀ ختميّه است،نه آنكه در جميع ازمان برخلاف عادت باشد،زيرا عادت در زمان انبياى سلف و امم ايشان،بلكه قبل از بعثت تا زمان حضرت آدم بر اين بوده كه عمرهاى ايشان دراز و طولانى باشد.
چنان چه در اخبار و تواريخ بلكه در قرآن است كه هزار يا دو هزار سال،بلكه متجاوز از اين عمر مى نمودهاند؛چه از انبيا و سلاطين و چه از كفّار و موحّدين.چنان كه اشخاص كثيرى از آنها را در كتب غيبت،مثل جلد سيزدهم بحار،كمال الدّين،نجم ثاقب،كفاية الموحّدين،هدايت الموحّدين،دار السلام و غير اينها ذكر نمودهاند.
اين ناچيز در اين بساط عبقريّهاى براى ذكر آنها ترتيب داده،تا هنگام مطالعۀ اين كتاب احتياجى به رجوع به آن كتب نباشد.
بالجمله دعوى خرقعادت و يا استبعاد مذكور،سخنى لا طائل است كه مقصود خصم غير از تلبيس و اظهار شبهه،بلكه اظهار عصبيّت و عناد،چيز ديگرى نخواهد بود.
[اعتقاد به عمر دجّال،خضر و الياس]
هداية و ارشاد إلى رفع هذا الإستبعاد عجب است از مخالفين كه به وجود دجّال اعتقاد دارند كه در دنيا زنده و موجود، از انظار،غايب و مقيّدا و مغلولا در چاهى محبوس است و لكن زندگانى و طول عمر حضرت حجّت را در سعۀ ارض با كمال عزّت و احترام و با احشام و خدّام،استبعاد مى نمايند.
هم چنين به زندگانى حضرت خضر،الياس و عيسى اعتقاد دارند،چنانچه در اخبار فريقين است و لكن آنچه رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و آباى طاهرين مهدى عليه السّلام از وجود و بقاى او در دنيا و غيبتش از انظار خبر دادهاند،آنرا تصديق نمى نمايند،بلكه در مقام انكار،استبعاد و مكابره برمىآيند و چه نيكو الزامى است از موردين اين شبهه، فرمايش جمال الصّالحين در محجّه كه وصاياى آن جناب به خلف با شرفش است؛ چه در آن كتاب،بعد از اينكه فرزندش را به اعتقاد به حجّت و شؤونات آن بزرگوار وصيّت مىنمايد،مى فرمايد:
روزى در بغداد در مجمع من جماعتى حاضر شدند و در ميان ايشان يكى از فضلاى عامّه بود،صحبت ما به ذكر مهدى موعود عليه السّلام و آنچه اماميّه به آن اعتقاد دارند و از حيات و غيبت آن حضرت ادّعا مى نمايند،منجر شد.آن عالم،آن را به اشدّ انكار،منكر گرديد و بر آنچه اماميّه در حقّ آن سرور اعتقاد دارند،تشنيع نمود.
من در جواب او گفتم:اگر امروز كسى حاضر و مدّعى اين شد كه من،مانند راه رفتن بر روى زمين،بر روى آب راه مى روم،پس مىبينى تمام اهل بلد كه هرگز چنين امرى را مشاهده نكرده بودند،اجتماع مى نمايند كه راه رفتن آن شخص را بر روى آب مشاهده نمودهاند و از اين قضيّه تعجّب خواهند نمود.
سپس در يوم ثانى،باز شخصى بيايد و همين ادّعا را نمايد كه من نيز،مانند مشى بر روى زمين،بر روى آب مشى مىكنم.البتّه تعجّب مردم از مشاهدۀ فعل دوّم،كمتر است،زيرا روز گذشته،مثل آنرا ديده بودند.بلى!تعجّب آنهايى كه روز گذشته نديده بودند،بسيار است.
اگر شخص ثالثى در روز سوّم مدّعى همين فعل شود و بر روى آب راه رود،هرآينه تعجّب مردم كمتر خواهد شد،چون اين كار را قبل از اين دو نفر ديگر مشاهده كرده بودند و اگر شخص رابعى اين امر را به جاى آورد كه اشخاص سابق الذّكر به جاى آوردند.و هم چنين خامس و سادس،البتّه تعجّب خلق كاملا از بين برداشته خواهد شد، به نحوى كه مدّعى اين مطلب را بلا تأمّل و بدون انكار تصديق خواهند نمود.
چون اين مطلب دانسته شد،بدانكه اماميّه مى گويند:امر مهدى به همين منوال است،زيرا شما خودتان روايت مىكنيد و اعتقاد داريد بر اينكه ادريس عليه السّلام الى الان حىّ و موجود است و همچنين حضرت خضر و الياس در زمين زنده و موجودند و نيز حضرت عيسى عليه السّلام در ظهور مهدى-عجّل اللّه فرجه-به زمين نزول مىنمايد و به آن حضرت اقتدا مىكند،حال آنكه ايشان نسبت به حضرت مهدى اكثر عمرا و اكبر سنّا هستند.
پس چرا شما تعجّب نمى كنيد و لكن از اينكه از ذرّيّۀ خاتم انبيا كه پيغمبر شماست؛كسى باشد كه حال او مانند حال ايشان باشد،تعجّب مى كنيد و طول عمر اين انبيا را انكار نمىنماييد و لكن انكار مىكنيد كه از عترت پيغمبر شما،كسى باشد كه عمرش زيادتر از آنچه در اين ازمنه،متعارف است،باشد و بعيد مىدانيد كه اين مطلب يكى از كرامات او باشد.
[كلام محمد بن طلحۀ شافعى]
تذنيبة لإناء هذا البيان كالطفحة في نقل كلام لمحمّد بن طلحة محمد بن طلحۀ شافعى در كتاب مطالب السؤل چنين گفته:مهدى از زمان غيبتش تا اين زمان زنده و باقى است و در بقاى او امتناعى نيست به دليل بقاى عيسى،خضر و الياس از اولياء اللّه و دجّال و ابليس لعين از اعداء اللّه.بقاى ايشان به كتاب و سنّت ثابت است و بر بقاى ايشان متّفقاند و بقاى مهدى را از دو وجه منكرند.
اوّل:از طول زمان كه از اين سند انكار جواب گفته به اينكه آنچه دليل بر بقاى عيسى است همان،دليل بر بقاى مهدى نيز هست،زيرا دليل بر بقاى عيسى كتاب خداست من قوله: وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ إِلاّٰ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ {سوره نساء،آيه 158} ،نيست از اهل كتاب مگر آنكه بايد قبل از وفات عيسى به او ايمان بياورند.
از زمان نزول اين آيه الى الآن اين وعدۀ الهى واقع نشده،پس بايد اين واقعه در آخر الزمان واقع شود كه عيسى از آسمان نزول نمايد و اهل كتاب،قبل از موت به وسيلۀ او به شريعت اسلام ايمان آورند و او از اعوان مهدى خواهد بود.
اين ناچيز گويد:از اين بيان،نكتۀ بقا و حيات عيسى هم معلوم شد،چون نصارا، بعد از اينكه در آخر الزمان ديدند رييس ايشان،عيسى عليه السّلام مروّج دين اسلام و معين رييس اسلام است بالطّوع و الرّغبه،اسلام را قبول خواهند نمود.
بالجمله مى گويد:و هم چنين دليل بر بقاى او سنّت رسول خداست چنان چه فرمود كه عيسى در آخر الزمان از آسمان نزول نمايد و پشت سر مهدى نماز بخواند.دليل بر بقاى دجّال،ابليس،خضر و الياس نيز سنّت رسول خداست،بلكه در حقّ ابليس،آيات هم دليل است من قوله تعالى حكاية عنه: أَنْظِرْنِي إِلىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ. سورۀ اعراف،آيه 14.
دليل بر بقاى مهدى نيز كتاب و سنّت رسول خداست،لقوله تعالى: لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ، {سوره توبه،آيه 33؛سوره صف،آيه 9} زيرا غلبۀ اسلام بر كفر به نحوى كه كفر بالمرّه از ميان برداشته شود،هنوز از بدو اسلام تاكنون نشده است،پس بايد آخر الزمان و در دست مهدى واقع شود و اخبارى كه از رسول خدا رسيده و بر بقاى عيسى الى آخر الزمان دلالت دارد؛همان نحو از اخبار در بقاى مهدى نيز از آن جناب رسيده است.
بعد از اين كلمات گفته:پس چه مانعى بر بقاى مهدى عليه السّلام است؟با آنكه بقاى او به اختيار الهى و داخل تحت قدرت پروردگار است،اين كرامت و معجزهاى از رسول خداست.بنابراين امام از حضرت عيسى و دجّال اولى به بقاست و بقاى او تا آخر الزمان موجب آن است كه زمين پر از عدل و داد شود،چنانكه مكرّرا ذكر شد،...،الخ.
[كلام گنجى شافعى]
دليل على طول عمر الحجّة من الشّافعى المنسوب إلى گنجه
بدان ابو عبد اللّه محمد بن يوسف گنجى شافعى كتاب بيان از اخبار صاحب الزّمان را بر بيست و پنج باب قرار داده،اخبار مسندهاى از كتب معتبره در آن نقل نموده،به نحو اتمّ و اكمل،مذهب اماميّه و صحّت آنرا دربارۀ حضرت مهدى اثبات و شبهات اصحاب و هم كيشان خود را ردّ نموده است.او در اين كتاب ثابت نموده بقاى عيسى و دجّال كه بقاى آنها نزد عامّه از مسلميّات است،به تبعيّت بقاى حضرت مهدى و بقاى هر دو،فرع آن وجود مبارك و بقاى او است.
به اين بيان: مسلّم است كه حكمت بقاى عيسى،ايمان آوردن اهل كتاب به حضرت خاتم النبيين صلّى اللّه عليه و اله،به سبب تصديق عيسى از آن جناب است؛چنانچه در آيۀ شريفۀ وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ إِلاّٰ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ {سوره نساء،آيه 158 }به آن اشاره شده و تصديق دعوى حجّت عليه السّلام و بيان آن براى طاغيان به متابعت و نماز كردن در خلف آن جناب گرديده است،چه آنكه جايز نباشد وجود عيسى و بقاى او،بدون آنكه اسلام را نصرت كند و امام را تصديق و متابعت نمايد و الاّ خود به دعوت و دولتى منفرد خواهد شد و آن منافى دعوت اسلام است.پس عيسى را جز نصرت و اعانت و تصديق، حظّى و در بقايش اثرى نباشد.اين،عين فرعيّت وجود و تبعيّت او براى امام مهدى عليه السّلام است و چگونه بقاى فرع،بىابقاى اصل و تابع بدون متبوع رواست؟!
[كلام فاضل تنكابنى]
تأييد فيه تسديد.
فاضل تنكابنى در قصص العلماء مرقوم داشته: يك روز عيد،به ديدن مرحوم حاج ملاّ عبد الوهّاب قزوينى كه از علماى آن بلد و با شهيد ثالث معاصر بود،رفته بودم، مجلس آن مرحوم مملوّ از علما بود.پس سؤال كردم حكمت زنده بودن عيسى عليه السّلام و نزول آن جناب از آسمان در آخر الزمان و اقتدا نمودن ايشان به حضرت امام عصر -عجل اللّه تعالى فرجه-چيست؟
كسى جواب نگفت.
گفتم:شايد حكمت آن لطف باشد.چون حق تعالى مى دانست امّت عيسى اكثر روى زمين مى باشند و اگرچه دين آن حضرت را تغيير دادهاند،و ليكن هفت شمّۀ فرنگ از نمسه،فرانسه،انگليس و پروس بلكه روس از ملّت و امّت عيسى مى باشند،لذا بعد از ظهور حضرت صاحب الامر عيسى نزول مىكند كه وَ إِنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتٰابِ إِلاّٰ لَيُؤْمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ {سورۀ نسا،آيه 159} ،آنجناب را مىشناسند و به واسطۀ او به حضرت حجّت عليه السّلام ايمان مىآورند.اگر چنين نمىشد و انكار مىكردند،با تيغ امام عصر هلاك مىشدند.
حاجى مزبور تصديق كرد و گفت:شيخ احمد نيز چنين گفته است.
و حكمت بقاى دجّال كه در وجودش جز فتنه و فساد چيزى نيست،ابتلا و امتحان خداوندى براى خلايق است تا مطيع آنها از عاصى،محسن ايشان از مسيئى و مصلح آنها از مفسد ظاهر شود و اين فرع وجود كسى است كه اطاعت و عصيان،صلاح و فساد به امر و نهى،فعل و ترك او معلّق و منوط باشد و آنكس جز حضرت مهدى كه آيتى براى نبوّت جدّ خود است،كس ديگرى نباشد.چگونه بقاى اين دو فرع را جايز و تصديق دارند ولى بقاى اصل را مستبعد شمرند كه تمام وجودش،رحمت،لطف،خير و بركت است.
[سؤال و جواب از گنجى]
ايراد مقال و جواب سؤال اين ناچيز گويد:اگر كسى از هم كيشان گنجى شافعى بر او ايراد كند و بگويد:تو خود در كتاب بيان {البيان فى اخبار صاحب الزمان،ص 144} از رسول خدا روايت نمودهاى كه در جملۀ احوال مهدى فرموده :
آن حضرت در بيت المقدّس با اصحاب خود مشغول نماز صبح است كه عيسى بن مريم از آسمان فرود مىآيد،مهدى به قهقرا برمىگردد كه عيسى پيش افتد و امام مردم شود.
امّا عيسى دو دست خود را بر كتف آن جناب مى گذارد و به او مى گويد:مقدّم شو!
همچنين در عقد الدرر {عقد الدرر فى اخبار المنتظر،ص 17} از آن جناب مروى است كه فرمود: پس مهدى ملتفت مى شود كه عيسى بن مريم نازل شده و گويا از مويش آب مى چكد.مهدى به او مى فرمايد:مقدّم شو و براى مردم نماز كن!
عيسى مىگويد:نماز جز براى تو به پا نشده.آنگاه عيسى،خلف مهدى و به نقلى خلف مردى از فرزندان من نماز مى كند.چون نماز كرد،مى نشيند و عيسى در مقام با او بيعت مى كند.
نيز از سدّى روايت كرده كه آن جناب فرمود:وقت نماز،مهدى و عيسى جمع مى شوند،حضرت به عيسى مى فرمايد:پيش بيفت! { همان صفحه 234}
عيسى مىگويد:تو به نماز سزاوارترى.پس عيسى،به او اقتدا و عقب آن حضرت نماز مىكند.
بالجمله اين فعل حضرت مهدى كه قهقرى برگشتن در نماز است،چنانكه مضمون خبر اوّل است و قول آن حضرت كه به عيسى بفرمايد:در نماز پيش بيفت،چنانكه مضمون دو خبر ديگر است،على الظّاهر با اصل بودن مهدى و فرع بودن عيسى منافى و با متبوع بودن آن جناب و تابع بودن مسيح مخالف است.
بنابر فرض صحّت سند آنها جوابش اين است كه امر مهدى براى تقديم عيسى، نظير امر رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله براى جبرييل در شب معراج است كه جبرييل را براى صلات تقديم مىدارد،او امتناع مىكند و مىگويد:ما از آنوقت كه به سجده براى آدم مأمور شديم،بر آدميان مقدّم نمىشويم.
جواب ديگر آنكه قويّا محتمل است مقصود آن حضرت كشف افضليّت خودش براى خلق بر حضرت عيسى و از زبان خود عيسى باشد.به قواعد بسيارى از اهل سنّت، فضلى در مجرّد تقدّم در نماز نيست و جواز نماز را خلف هر برّى و فاجرى روايت و كلام نبىّ خود را فراموش كنند كه هرگز رستگار نمىشود قومى كه كسى ايشان را پيش بيفتد كه در ميان آن قوم،افضل از آنكه پيش افتاده،باشد.
بايد دانست در روايات خاصّه چنين مضمونى وارد نشده،بلكه همان نماز گزاردن عيسى عقب آن حضرت است،چنانچه مضمون روايت كافى و كمال الدّين مىباشد.
العبقري الحسان في احوال مولانا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) جلد 3 ، (صفحه 84 الی 92)