جهت دریافت حدیث هفته برروی اشتراک خبرنامه کلیک کنید.
بسم الله الرحمن الرحیم
صفیر هدایت
سلسله مباحث معارفی سید محمد ضیاء آبادی
مباهله آثار و شرایط تحقّق آن
فضيلت و شرافت ماه ذيحجّهْْ
بنابر نقل مشهور، روز 24 ذيحجّه، روز مباهله ميباشد. ماه ذي حجّه ماه پربركتي است. وقايع با ميمنتي كه در بعضي از روزهاي اين ماه واقع شده، فضيلت و شرافت بزرگي به اين ماه داده است تا آنجا كه بعضي از بزرگان فرمودهاند: «ماه ذيحجّه از جهت فضيلت و شرافت، كمتر از ماه مبارك رمضان نميباشد»؛[1] زيرا علاوه بر اينكه ماه زيارت بيت الله است ايّام و ليالي مباركي در آن هست؛ مانند:
شب و روز عرفه، و شب و روز عيد قربان، و بنابر نقلي روز ولادت حضرت امام هادي (علیه السلام) و مخصوصاً عيد مبارك غدير كه عيد الله الاكبر است و روز اكمال و اتمام نعمت دين است و بعد روز مباهله كه روز ظهور صحّت نبوّت رسول الله الاعظم (صلی الله علیه و آله)? و حقّانيت اسلام براي نصاريََ بوده است و روز نزول «آيهي تطهير» :
{ ... إنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً } ؛[2]
و روز نزول «آيهي ولايت»:
{ إنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ } ؛[3]
و احتمالاً روز نزول «سورهي هل أتي» كه مدح و ستايش خاندان عصمت (علیهم السلام) است كه تمام اينها سبب نزولِ بركات الهي شده است و لذا مناسب به نظر رسيد كه امروز مقداري راجع به «مباهله» صحبت داشته باشيم.
معناي كلمهي مباهله
كلمهي مباهله به معناي «نفرين متقابل» است؛ يعني، دو نفر يا دو گروهي كه در مورد يك مسألهي مهمّ ديني مخاصمه و مناظره دارند و هر كدام براي اثبات مدّعاي خود اقامهي دليل و برهان مي كنند ولي طرف مقابل، قانع نميشود. بعد از اينكه كار از طريقِ حكمت و موعظه و جدال احسن پيش نرفت و مسأله هم، مسألهي مهمّي است كه اگر حقّانيّت آن ثابت نشود، چهرهي اسلام مخدوش مي گردد و ممكن است گروهي به انحرافِ در عقيده كشيده شوند، در چنين موردي نوبت مباهله مي رسد كه در عين سادگي، يك حربهي قاطعي است كه حقّانيّت آن مسألهي مهمّ ديني را اثبات مي كند؛ يعني، وقتي از طريق استدلال و اقامهي برهان، نتيجه حاصل نشد از طريق دعا و تضرّع به درگاه خدا وارد شده و جدّاً از خدا مي خواهند كه هر كدام دروغ مي گويد، بلا بر او نازل شود و رسوايش كند.
البته اين دعا و نفرين از قبيل دعا و نفرينهاي سطحي ما نيست كه به منظور اظهار محبّت و يا اظهار نفرت انجام مي شود؛ مثلاً، يك شخصيّت بزرگي مريض شده و مردم، مجلس دعا تشكيل ميدهند و برايش دعا ميكنند. ممكن است اين دعا به اجابت برسد و ممكن هم هست كه نرسد. تنها اظهار محبّتي نسبت به او شده است؛ يا در مورد ظالم و ستمگري مردم جمع بشوند و بر او نفرين كنند كه نابود شود. اين هم اظهار بغض و نفرت دربارهي آن ظالم است ولي ممكن است به اجابت نرسد و او همچنان در مسير ظلم و ستم باقي بماند. با اينگونه دعا و نفرين، حقّانيّت مطلبي ثابت نمي شود.
مباهله، آن نفريني است كه به منظور تحقّقِ اثرِ خارجي انجام شود و تحقّق هم بيابد. نه اينكه فقط اظهار بغض و نفرت و انزجاري شده باشد كه مثلاً بگوييم : مرگ بر فلان، و اثري هم از مرگ در او ديده نشود.
مباهله بايد دنبالش تحقّق خارجي باشد تا حقّانيّت دين روشن شود. اين هم مختصّ به زمان صدر اسلام و شخص پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله)? با نصاراي نَجْران نيست، بلكه از روايات استفاده مي شود كه در هر زماني اگر افراد مؤمن كامل الايماني در چنين جرياني قرار گرفتند؛ يعني، يك مسألهي مهمّ ديني مورد مخاصمه واقع شد و منطق و استدلال و اقامهي برهان، نتيجه بخش نشد مي توانند مباهله كنند، البته اگر خود آن طرف بحث قانع نميشود مهمّ نيست، رهايش ميكنيم. امّا اگر رها شدن او منجر به ضلالت مردم شود؛ مثلاً، قلمي روان و بياني سحّار دارد و گفتهها و نوشتههاي فريبندهاش افراد ساده لوح زودباور را مجذوب ميسازد و منحرف ميگرداند و چهرهي دين را در نظر آنان و اشباه آنان مخدوش و لكّهدار ميسازد.
امكان مباهله در هر زمان
در چنين موردي افراد باايمان ميتوانند اقدام به مباهله نمايند و از خدا بخواهند كه دروغ طرف مقابل را فاش كرده و او را رسوا سازد.
در تفسير نورالثّقلين، اين روايت آمده كه راوي، خدمت امام صادق (علیه السلام) عرض كرد: ما با اين فرقهي مخالف چه بكنيم؟! راجع به ولايت امام امير المؤمنين (علیه السلام) با آنها صحبت ميكنيم، از آيات قرآن دليل ميآوريم، آيهي اولي الامر را ميخوانيم، آيهي ولايت و آيهي تطهير و آيهي تبليغ و ديگر آيات مربوط به ولايت و امامت را مي خوانيم، همه را توجيه مي كنند و نمي پذيرند. حالا خودشان نپذيرند طوري نيست، ولي ميكوشند ديگران را منحرف كنند، در اين صورت ما چه وظيفهاي داريم؟ فرمودند:
(إذا كانَ كَذلِكَ فَادْعُهُمْ إلَي الْمُباهَلَةِ)؛
«وقتي چنين شد، آنها را به مباهله دعوت كن.»
كيفيت مباهله!
عرض كرد: چگونه عمل كنم ؟ فرمود :
اوّل سه روز به اصلاح خود بپرداز، روزه بگير و غسل كن؛ آنگاه با او به بيابان برويد، در ميان صحرا انگشتان دست راست خود را در ميان انگشتان دست راست او داخل كن، بعد بگو: اي خدا؛ اي آفريدگارِ آسمانها و زمين و اي عالِم به امور پنهان و عيان؛ اگر من دروغ ميگويم عذاب بر من نازل كن و اگر اين طرف مقابل من دروغ مي گويد، عذاب بر او نازل كن و مطمئن باش كه چيزي نميگذرد كه اثر نفرين ظاهر ميشود! بعد فرمود: به خدا قسم؛ من تا به حال كسي را نيافتهام كه حاضر به مباهله ي با من بشود.[4]
همچنين در حديث ديگري آمده كه حضرت امام صادق (علیه السلام) فرمود:
(خاصِمُوهُمْ وَ بَيِّنُوا لَهُمُ الْهُدَي الَّذِي أنْتُمْ عَلَيْهِ وَ بَيِّنُوا لَهُمْ ضَلالَتَهُمْ وَ باهِلُوهُمْ فى عَلِيٍّ (علیه السلام) )؛[5]
«با آنها گفتگو كنيد و هدايت خود و ضلالت آنها را براي آنها تبيين كنيد و با آنها دربارهي علي (علیه السلام) مباهله نماييد.»
اين مختصري بود دربارهي مباهله و معنا و مشروعيّت آن كه عرض شد و امّا شأن نزول آيه، مباهلهي با نصاراي نجران است.
شأن نزول آيهي مباهله
در نجران كه اسم محلّي است گروهي مسيحي زندگي مي كردند و همانند ساير نصاريََ در مورد حضرت عيسی (علیه السلام) اعتقاد غلوّآميز داشتند و او را «خدا» يا «پسر خدا» ميدانستند، همانگونه كه قرآن ميفرمايد:
{ لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قالُوا إنَّ اللهَ هُوَ الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ ... }؛[6]
«بطور حتم كافرند آن كساني كه ميگويند خدا همان مسيح، پسر مريم است.»
{ ... وَ قالَتِ النَّصاري الْمَسِيحُ ابْنُ اللهِ ... } ؛[7]
«نصاريََ گفتند مسيح، پسر خدا است.»
حتّي صاحب كتاب المنجد كه لغويّ* مسيحي مَسلك است، در كلمهي «مسيح» مينويسد: لَقَبُ الرَّبِّ يَسُوعُ ابْنُ اللهِ الْمُتَجَسِّدُ؛ «مسيح، لقب ربّ است كه اسمش يسوع بوده و پسر خداي تجسّم يافته است.»
نصاريََ بر اين اعتقاد بودند تا اينكه صداي دعوت اسلام در اطراف جزيرهْْ العرب پيچيد و به گوش نصاراي نجران رسيد كه قرآنِ مسلمانان دربارهي مسيح(علیه السلام) ميگويد: او مخلوق است و بندهاي از بندگان خدا و فرستادهاي از فرستادگان خداست.
{ مَا الْمَسِيحُ ابْنُ مَرْيَمَ إلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَ اُمُّهُ صِدِّيقَةٌ كانا يَأكُلانِ الطَّعامَ ... } ؛[8]
«مسيح پسر مريم موقعيّتي ندارد جز آنكه رسولي است كه پيش از او رسولاني بودهاند و مادرش زني راستگو است و هر دو غذا ميخوردند.»
همين نياز به غذا داشتن، دليل روشني است بر اينكه او خدا نيست.
{ إنْ هُوَ إلاّ عَبْدٌ أنْعَمْنا عَلَيْهِ ... } ؛[9]
«او بندهاي است كه ما او را موردِ انعام خود قرارداديم. »
وقتي نصاراي نجران اين آيات را شنيدند مثل اين بود كه آسمان را بر فرقشان كوبيدند.
ارسال نامهي پيامبر اكرم (صلی الله علیه وآله) به اسقفّ نجران
در همين حالي كه به گفتگو با هم مشغول بودند كه چه پاسخي در مقابل اين سخنان قرآن بايد داد، نامهاي از پيامبر اكرم(صلی الله علیه وآله) به اُسْقُفّ نجران رسيد. چون رسول اكرم(صلی الله علیه وآله) پس از فتح مكّه، در سال هشتم هجرت، نامههايي به سلاطين دنياي آن روز، كسراي ايران و قيصر روم و سلطان حبشه و يمن و ديگران مي نوشتند و آنها را به اسلام دعوت مي كردند. نامهاي هم به نصاراي نجران نوشتند و نامه به دست اسقفّ اعظم، يعني كشيش بزرگشان رسيد. نامه را كه باز كرد ديد اين جمله است:
(بِسْمِ اللهِ إلهِ إبْراهِيمَ وَ إسْحقَ وَ يَعْقُوبَ؛ مِنْ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللهِ إلي اُسْقُفِّ نَجْرانِ وَ أهْلِ نَجْرانِ ...) ؛
«... اين نامهاي است از محمّد رسول خدا به سوي اسقف نجران و اهل نجران. »
(أمّا بَعْدُ فَإنِّي أدْعُوكُمْ إلي عِبادَةِ اللهِ مِنْ عِبادَةِ الْعِبادِ)؛
«حرف من اين است كه شما را از بنده پرستي به خداپرستي دعوت ميكنم.»
(وَ أدْعُوكُمْ إلي وِلايَةٍ مِنَ اللهِ مِنْ وِلايَةِ الْعِبادِ)؛
«شما را از فرمانبري بندگان به فرمانبري خدا دعوت ميكنم.»
تنها بندهي خدا باشيد و تنها فرمان خدا را ببريد؛ اين حرف من است.
(فَإنْ أبَيْتُمْ فَالْجِزْيَةُ)؛
«اگر دعوت من را قبول نكرديد بايد جزيه بدهيد.»
جزيه ، ماليات مخصوصي است كه بحث آن گذشته است.
(وَ إنْ أبَيْتُمْ فَقَدْ آذنْتُكُمْ بِالْحَرْبِ وَ السَّلامُ)؛[10]
«اگر جزيه را هم نپذيرفتيد هم اكنون به شما اعلان جنگ ميدهم.»
وحشت نجرانيان از دريافت نامهي رسول اكرم(صلی الله علیه وآله)
اين نامه كه به دست نجرانيان رسيد، سخت ترسيدند و متوحّش شدند! با هم به مشورت نشستند كه در مقابل چنين نامهاي با اين قاطعيّت چه بايد كرد؟ بنابر اين شد كه خودشان به مدينه بروند و از نزديك رسول خدا(صلی الله علیه وآله)را ببينند. 60 نفر از ميان علما و بزرگان و اشراف و اعيانشان انتخاب شدند كه اينها با تجمّل و تشريفات زياد به مدينه رفتند و پس از مقدّماتي خدمت رسول اكرم(صلی الله علیه وآله) رسيدند و گفتند: شما ما را به چه دعوت ميكنيد؟ حضرت فرمودند: دعوت ميكنم به اقرار و اعتقاد به اينكه جز ذاتِ اقدسِ الله، معبودي نيست و من فرستادهي خدايم و اعتقاد به اينكه عيسي(علیه السلام) بنده و مخلوقي است از مخلوقات خدا و فرستادهاي از فرستادگان او است. گفتند: مَنْ أبُوهُ؛ «پدرش كيست؟» مخلوق كه بدون پدر نميشود! در همين حال آيه نازل شد كه:
{ إنَّ مَثَلَ عِيسي عِنْدَ اللهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ } ؛[11]
«مَثَل عيسي در نزد خدا مَثَل آدم است كه او را از خاك آفريد و سپس [روح در او دميد و] به او گفت: موجود شو؛ او هم موجود شد.»
مگر هر كس پدر ندارد خدا ميشود. تكَوُّنِ* او از تكوّنِ آدم(علیه السلام) كه عجيبتر نيست. مگر آدم(علیه السلام) ، مخلوق و بنده نبود؟ مگر غذا نميخورد و نميخوابيد و در عين حال، نه پدر داشت و نه مادر. پس پدر نداشتن عيسي(علیه السلام) دليل بر خدا يا پسر خدا بودن او نميشود. روشن است كه اين، جوابي محكم و دندانشكن بود، امّا آنها باز تن زير بار نداده و روي دندهي لجاج و عناد افتادند و اقرار به حق نكردند، اين بود كه از جانب خدا دستور رسيد:
{ فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أبْناءَنا وَ أبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أنْفُسَنا وَ أنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَي الْكاذِبِينَ } ؛[12]
«حال، پس از اينكه تو علم و يقين به مطلب داري اگر كساني با تو بناي محاجّه گذاشتند و نخواستند بپذيرند بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت ميكنيم شما هم فرزندان خود را، ما زنان خويش را [دعوت مينماييم]، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود [دعوت ميكنيم] شما هم از نفوس خود، آنگاه مباهله ميكنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار ميدهيم.»
شما ما را نفرين كنيد و از خدا بخواهيد اگر ما دروغ ميگوييم عذاب خود را بر ما نازل كند، ما هم شما را نفرين ميكنيم و از خدا ميخواهيم اگر شما دروغ ميگوييد، عذاب خود را بر شما نازل نمايد.
آنها تا اين پيشنهاد را شنيدند ديدند طرف مقابل حربهي قاطعي به دست گرفته كه تن به مقابلهي با آنان دادن بسيار دشوار و بلكه خطرناك است. اين بود كه در ردّ و قبول آن پيشنهاد تأمّل كرده و گفتند: به ما مهلت بدهيد تا با هم مشورت كنيم. رسول اكرم(صلی الله علیه وآله) هم مهلت دادند و آنها رفتند. جريان مفصّلي دارد كه سرانجام آنها اقدام به مباهله نكردند و حاضر به مصالحه و دادن جزيه شدند و به شهر و ديار خود برگشتند.
آيهي مباهله دليلي قوي بر فضيلت اصحاب كساء(علیهم السلام)
راجع به آيهي شريفه لازم است توضيحي داده شود. بسيار روشن است كه اقدام به مباهله، در واقع انداختن خود و عزيزان خود به ميدان بلا است و اين نياز به يك ايمان قاطعِ تزلزلناپذير نسبت به مدّعاي خويش دارد، بطوري كه پيروزي را براي خود چون آفتاب روشن مي بيند و اصلاً احتمال شكست و خفّت دربارهي خود نميدهد و مسلّم است كه رسول اكرم(صلی الله علیه وآله) اگر به مباهله ميرفت و بلا و عذاب به طرف مقابل نازل نميشد، طبيعي است كه فضاحت و رسوايي به بار ميآمد، اسلام منهدم ميشد، اساس نبوّت در هم ميريخت و نصرانيّت پيش ميرفت و لذا زمخشري، صاحب تفسير كشّاف كه از علماي بزرگ اهل سنّت است در اين مورد ميگويد:
فِيهِ دَلِيلٌ لا شَيْءَ أقْوي مِنْهُ عَلي فَضْلِ أصْحابِ الْكَسآءِ [علیهم السلام] وَ فِيهِ بُرْهانٌ واضِحٌ عَلي صِحَّةِ نُبُوَّةِ النَّبِىِّ [(صلی الله علیه وآله)] ؛[13]
«در اين [جريان مباهله] دليلي است كه هيچ دليلي از آن قويتر بر فضيلت اصحاب كساء[رسول خدا و عليّ و فاطمه و حسن و حسين علیهم السلام] وجود ندارد و نيز در آن، برهان واضحي بر صحّت نبوّت پيامبر اكرم(صلی الله علیه وآله) هست.»
مصاديق عناوين آيهي مباهله
مفسّران شيعي و سنّي در اين متّفقند كه رسول اكرم(صلی الله علیه وآله) اشخاصي را كه به عنوان مصاديق سه عنوان آيهي شريفه (ابناء و نساء و انفس) براي مباهله همراه خود آورده بودند، كساني غير از چهار نفر (علي و فاطمه و حسن و حسين علیهم السلام) نبودهاند؛ حسن و حسين (علیهما السلام) مصاديق أبنائنا و فاطمه(علیها السلام) مصداق نسائنا و علي(علیه السلام) مصداق انفسنا بودهاند. اين مطلب را اهل تسنّن نيز قبول دارند، منتها دست و پا ميزنند تا كلمهي انفسنا را طوري معنا كنند كه كمالي براي اميرالمؤمنين(علیه السلام) محسوب نشود.
همانگونه كه در حديث غدير، صدور آن را از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) ميپذيرند، ولي ميكوشند كه كلمهي مولا را از معناي حقيقياش برگردانند تا ولايت اميرالمؤمنين(علیه السلام) ثابت نشود.
آيهي مباهله، دليلي محكم بر اثبات ولايت امام اميرالمؤمنين(علیه السلام)
يكي از ادلّهي بسيار محكم ما در اثبات ولايت مطلقهي امام امير المؤمنين(علیه السلام) همين آيهي مباهله است كه با كمال وضوح، دلالت بر اين دارد كه علي(علیه السلام) از نظر خدا نفس پيامبر اكرم(صلی الله علیه وآله)، يعني خود آن حضرت است و بديهي است دو شخص متعدّد كه يكي داعي، يعني دعوت كننده و ديگر ي مدعوّ، يعني دعوت شده است يك شخص واحد نخواهند بود؛ پس معلوم ميشود مراد و مقصود خدا اين است كه علي(علیه السلام) در تمام صفاتِ كمال، مساوي با رسول اكرم(صلی الله علیه وآله) است، باستثناء نبوّت كه آن، موضوعي ختم شده است. در واقع بودن علي(علیه السلام) در ميان امّت، پس از رحلت رسول اكرم(صلی الله علیه وآله) در حكم اين است كه خود آن حضرت در ميان امّت هست كه هم مرجع علمي و ديني مردم و هم حاكم و وليّ مطلق بر مردم است؛ و لذا پس از وفات پيامبر اكرم(صلی الله علیه وآله) نشستن هر كسي به جاي آن حضرت ، غاصبانه و جائرانه خواهد بود و پا روي قرآن و فرمان خدا نهادن.
مناظرهي امام رضا(علیه السلام) با مأمون در خصوص آيهي مباهله
دربارهي همين آيه مناظرهاي ميان مأمون عبّاسي و امام ابوالحسن الرّضا(علیه السلام) واقع شد. مأمون مرد عالمي بود كه در ميان همهي خلفاي عبّاسي، هيچكدام در علم و هوش و ذكاوت مانند او نبودند! او با حضرت امام رضا(علیه السلام) در مورد عصمت انبياء و مسائل ديگر مناظرههايي داشته است؛ از جمله اينكه از امام(علیه السلام) سؤال كرد: مَا الدَّلِيلُ عَلي خِلافَةِ جَدِّكَ عَلِيِّ بْنِ أبِىطالِبٍ(علیه السلام) ؛ «شما چه دليلي بر خلافت جدّتان عليّ بن أبيطالب داريد؟!»
حضرت فرمود: كلمهي أنفسنا در آيهي مباهله كه نشان ميدهد علي (علیه السلام) در تمام صفات كمال، خود پيامبر(صلی الله علیه وآله) است و طبعاً خليفه و جانشين پيامبر، پس از ايشان خواهد بود.
او گفت: لَوْلا نِساءَنا؛ « [بله]، اگر كلمهي نساءنا نبود، [حرف شما درست بود].»
منظور مأمون اين بود كه «نساء» به معناي زنان در مقابل «رجال» به معناي مردان است، پس كلمهي «انفسنا» كه در آيه مقابل «نساء» آمده به معناي «رجال» است و مرد بودن هم كه كمالي براي علي(علیه السلام) نيست!
امام (علیه السلام) فرمود:
(لَوْلا أبْنآءَنا)؛
« [بله؛] اگر كلمهي «أبناءنا» نبود [حرف شما درست بود كه انفسنا در اينجا به معني رجال باشد]. »
ولي «ابناءنا» دالّ بر اين است كه «رجال» منظور نيست، زيرا اگر منظور از «انفسنا»، «رجال» بود، ديگر نيازي به ذكر «ابناءنا» نبود؛ چون رجال، يعني جنس مردان و معلوم است كه حسنين(علیهما السلام) نيز از جنس مردان و به قول شما مشمول كلمهي انفسنا بودهاند كه نتيجتاً كلمهي «ابناءنا» تكرار بيجا خواهد بود.
معناي دقيق كلمهي نساء در آيهي مباهله
نكتهاي هم بنده از حضرت آقاي سيّدان حفظه الله تعالي ـ كه از علماي بزرگوار مشهد و از مدافعان جدّي و صميمي از حريم ولايت اهل بيت عصمت(علیهم السلام) ميباشند ـ شنيدم؛ ايشان از شخصي كه عارف به دقايق ادبيّات عرب بوده نقل فرمودند كه: كلمهي «نساء» اگر در مقابل «رجال» قرار گرفته باشد، به معناي «زنان» است، چنانكه در آيهي اوّل سورهي نساء آمده:
{ يا أيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً كَثِيراً وَ نِساءً ... } ؛
يعني خدا از نسل آدم و حوّا مردان و زنان فراواني در روي زمين منتشر ساخت. امّا اگر نساء در مقابل ابناء قرار گرفت ديگر به معني زنان نيست، بلكه به معني «دختران» است. چنانكه در آيهي مربوط به داستان فرعون و بني اسرائيل آمده است:
{ إنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي اْلاَرْضِ وَ جَعَلَ أهْلَها شِيَعاً يَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ يُذَبِّحُ أبْناءَهُمْ وَ يَسْتَحْيِي نِساءَهُمْ ... } ؛
«فرعون، گروهي را به ضعف و ناتواني ميكشاند، پسران آنها را سر ميبريد و دخترانشان را زنده نگه ميداشت.»
اينجا «نساء» در مقابل «ابناء» قرار گرفته است و معني آيه اين نيست كه مردها را ميكشت و زنان را نگه ميداشت، بلكه مقصود اين است كه:
نوزادان را اگر «پسر» بودند ميكشت و اگر «دختر» بودند زنده نگه مي داشت، چون هدف او جلوگيري از تولّد موسي(علیه السلام) بود نه كشتن مردان و نگه داشتن زنان.
پس همانگونه كه در آيهي مربوط به فرعون، «نساء» در مقابل «ابناء» آمده و به معني «دختران» است نه به معناي زنان، در آيهي مباهله هم مطلب چنين است، «نساء» در مقابل «ابناء» قرار گرفته و نشان ميدهد كه مقصود، «دختران» است نه زنان؛ نتيجه اين ميشود كه در ميدان مباهله، خودمان و فرزندانمان از پسر و دختر حاضر شويم، نه زنانمان كه شامل همسران شود و مورد شبههي اهل تسنّن قرار گيرد كه زنان به معناي همسران است و شما آن را منطبق با دختر ميسازيد و فاطمه(علیها السلام) را كه دختر پيامبر(صلی الله علیه وآله) است، مصداق «نساء» قرار ميدهيد.
حاصل آنكه: أنفس اگر در مقابل نساء به معناي «زنان» قرار گرفته باشد، ممكن است به «رجال» معني بشود ولي وقتي در مقابل نساء به معناي «دختران» قرار گرفت، ديگر احتمال معناي رجال نخواهد داشت، بلكه به معناي حقيقي خودش، يعني «خود» خواهد بود و دلالت بر اين ميكند كه: علي(علیه السلام) خود پيغمبر(صلی الله علیه وآله) است.
مقصود از «أبناءنا»، فرزندان پيامبر است و بس!
كلمهي أبناءنا هم دليل است بر اينكه أئمّهي اطهار(علیهم السلام) ، فرزندان پيامبر(صلی الله علیه وآله) هستند و يكي از اعتراضات فرقهي مخالف، به ائمّهي اطهار(علیهم السلام) اين بود كه ميگفتند: چرا شما به مردم اجازه ميدهيد به شما بگويند: يابن رسول الله؛ با اينكه شما فرزندان پيامبر(صلی الله علیه وآله) نيستيد و فرزندان علي (علیه السلام) هستيد؟!
يكي از جوابهاي اين اعتراض همين آيه است كه ميبينيم خداوندِ عليمِ حكيم، حسنين(علیهما السلام) را تحت عنوان ابناءنا، «پسران پيامبر اكرم(صلی الله علیه وآله)» معرّفي فرموده است با آنكه آن دو بزرگوار، نوادهي دختري آن حضرت بودهاند.
پس تمام كساني كه نسبشان از طريق مادر به پيامبر اكرم(صلی الله علیه وآله) ميرسد، آنان نيز از اولاد پيامبر اكرم(صلی الله علیه وآله) و ذرّيهي آن حضرت محسوب ميشوند منتها سهمي از خمس نميبرند و خمس، سهم آن ساداتي است كه از طريق پدر به پيامبر(صلی الله علیه وآله) ميرسند ولي ساير سادات، نسبشان از طريق مادر نيز ثابت است.
شش فضيلت اختصاصي عليّ بن أبيطالب(علیهما السلام)
از كتاب صحيح مسلم كه از كتابهاي ششگانهي معتبر در نزد اهل سنّت است در باب فضايل علي بن أبيطالب، سخني از عمر بن خطّاب نقل شده كه گفته است: علي(علیه السلام) شش فضيلت مختصّ به خود دارد كه كسي آنها را ندارد و من دوست داشتم كه هر چه دارم به علي (علیه السلام) بدهم و او يكي از آنها را به من بدهد!! ولي چه كنم كه فضايل با داد و ستد درست نميشود!! بعد توضيح داده و گفته است:
فضيلت اوّل اينكه: در كعبه متولّد شده است و احدي از اولياي خدا داراي اين فضيلت نميباشد.
فضيلت دوّم اينكه: سبقت در اسلام داشته است؛ يعني، از ميان مردان، اوّلين كسي كه دعوت پيامبر(صلی الله علیه وآله) را پذيرفته و اظهار اسلام نموده، علي(علیه السلام) بوده است.
فضيلت سوّم اينكه: زوجيّت و همسري زهراي بتول(علیهاالسلام) اين شرف و افتخار نيز نصيب او گشته است كه رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: اگر علي(علیه السلام) نبود، احدي از آدميان شايستگي همسري فاطمه(علیها السلام) را نداشت.
فضيلت چهارم اينكه: در غزوهي خيبر، كساني كه اوّل به ميدان جنگ رفته و كاري از پيش نبرده بودند، برگشتند. يك شب پيامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود:
(لاُعْطِيَنَّ الرّايَةَ غَداً رَجُلاً يُحِبُّ اللهَ وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللهُ وَ رَسُولُهُ)؛
«فردا، پرچم را به دست كسي ميدهم كه دوستدار خدا و رسول و محبوب خدا و رسول است.»
ما همه گردن كشيديم كه فردا اين پرچم را به چه كسي خواهد داد. صبح كه شد فرمود: علي كجاست؟ گفتند: يا رسول الله؛ علي چشم درد گرفته، بطوري كه زير پايش را هم نميبيند. فرمود: بياوريدش. دست علي(علیه السلام) را گرفتند و نزد پيامبر اكرم(صلی الله علیه وآله) آوردند. از آب دهانشان به چشم علي(علیه السلام) ماليدند و چشم باز شد و درد برطرف گرديد. پرچم را به دست علي(علیه السلام) دادند، او هم به ميدان رفت و با فتح و پيروزي برگشت واين هم فضيلتي بود كه به علي(علیه السلام) دادند و به هيچ كسي غير از او ندادند.
فضيلت پنجم اينكه: در غدير خم، رسول خدا(صلی الله علیه وآله) دست علي(علیه السلام) را گرفت و بلند كرد و فرمود: (مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَوْلاهُ)؛ و اين هم شرف و فضيلتي است كه مختصّ به علي(علیه السلام) ميباشد.
فضيلت ششم اينكه: وقتي آيهي مباهله نازل شد، رسول اكرم(صلی الله علیه وآله) علي(علیه السلام) را با دخترش فاطمه(علیها السلام) و فرزندانش حسن و حسين(علیهما السلام) كنار خود نشاند و عبا بر سر آنها كشيد و فرمود:
(أللّهُمَّ هؤُلإءِ أهْلُ بَيْتِي ...)؛
«خدايا؛ اينها اهل بيت من هستند آنها را تطهيرشان كن.»
آيه هم نازل شد:
{ ... إنَّما يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَيْتِ ... }؛[14]
تفاوت عبادت و عبوديّت!
برخي از بزرگان گفتهاند: مقامات اولياي خدا و ائمّهي هدي(علیهم السلام) فرع بر عبوديّتشان ميباشد نه فرع بر عبادتشان!
فرق است بين عبادت و عبوديّت؛ همچنان كه فرق است بين عبد و عابد. ممكن است كسي عابد و اهل عبادت باشد نماز و روزه و ... فراوان داشته باشد امّا به مرحلهي عبوديّت نرسيده و «عبدالله» نشده باشد. «عبدالله» بودن مقام خيلي بزرگي است؛ چنانكه قبل از شهادت به رسالت آن حضرت، شهادت به عبدالله بودن آن حضرت ميدهيم:
(أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ)؛
عبوديّت، زمينهساز رسالت است. «عبوديّت» رو به خالق رفتن و «رسالت» رو به خلق آمدن است. ممكن است كسي عابد باشد ولي عبد و بنده نباشد! سر دو راهي، بين هوا و خدا كه قرار گرفت، چه بسا خدا را رها كرده و دنبال هوا برود.
بـنده است آن كونه قهر آرد، نه خَشم هر چه گويندش: بكُن، گويد: به چَشم
هر عابدي عبد نيست!
به ابراهيم(علیه السلام) گفتند: تو بايد همسرت، هاجر را با كودك شيرخوارش، اسماعيل ببري در بيابان بي آب و گياهِ حجاز بگذاري و برگردي.
عرض كرد: چشم؛ اطاعت ميكنم. مادر و كودك را برد در بيابان خشك و سوزان حجاز گذاشت و گفت:
{ رَبَّنا إنِّي أسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتِي بِوادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ ... } ؛[15]
پس از گذشت زماني كه آن كودك، بزرگ شد و جواني محبوبِ قلبِ پدر گرديد، بار ديگر دستور رسيد كه همين فرزندِ جوان را بايد بر زمين بخواباني و با دست خودت، سرش را از بدن جدا كني! باز هم گفت: چشم؛ اطاعت ميكنم.
{ ... يا بُنَيَّ إنِّي أري فِي الْمَنامِ أنِّي أذْبَحُكَ ... } ؛[16]
اين معناي بنده بودن و عبدالله بودن است.
البته از عبادت ميشود به عبوديّت رسيد و راهش، همين است؛ امّا چنين نيست كه هر عبادتكاري، عبد باشد. اگر آب و هوا و نور، ميوه را سر درخت برساند نتيجه داده است، امّا اگر آب و هوا و نور بود ولي ميوه نرسيد، در اين صورت تمام اينها به هدر رفته است. بسياري از مردم هستند كه اهل عبادتند، نماز و روزههاي فراوان دارند، امّا همچون ميوهي كال و نارسند و سبب تلخي ذائقهاند.
انسان از برخورد با اين افراد احساس ناراحتي ميكند. در معاملات و معاشراتشان در زندگي خانوادگي و روابط اجتماعيشان نوعي تلخي دارند.
اينها عابدند، عبد نيستند. كسي كه به مرحلهي عبوديّت رسيده است فرضاً يك سال يا 10 سال در بستر بيماري و حتّي در حال اغما هم باشد و هيچ كار عبادي از او صادر نشود، در عين حال او علي الدّوام در حال عبادت است و نامهي عملش مملوّ از عبادت است! هر نَفَسش تسبيح است و هر نالهاش تحميد است.
از آن طرف كسي كه عبد نيست ولي عابد و اهل عبادت است. ممكن است در پايان كار ببيند كه نامهي عملش خالي از حسنات و عبادات است. يك «لاإلهإلاّالله» از يك عبدِ عارف، أفضل است از يك عمر اَوْراد و اذكار يك عابدِ جاهل.
{ ... كُلٌّ يَعْمَلُ عَلي شاكِلَتِهِ ... } ؛[17]
هر نفس مؤمن يك درجهي بهشتي است!
شايد اين قصّه را قبلاً در حالات مرحوم آخوند ملاّ حسينقلي همداني كه از اعاظم رجالِ تربيت بودهاند نقل كرده باشم كه ايشان در زمان جواني كه در يكي از مدارس نجف طلبه بود، مريض و بستري شد. استادش، مرحوم سيّد علي تستري(ره) در ميان شاگردانش به ايشان عنايت خاصّي داشت. طبيبي كه از ارادتمندان سيّد بود، به نجف آمد و خدمت سيّد رسيد، تا چشم سيّد به طبيب افتاد، فرمود: شما اوّل برو به مدرسهي سليميّه، يكي از فرزندان من آنجا بيمار است، از او عيادتي كن، بعد نزد من بيا.
طبيب رفت و برگشت، گفت: آقا؛ آن طلبهي جوان مبتلا به بيماري صَعْب العلاج است و مداواي او نياز به هزينهي سنگيني دارد و شايد بيش از چند روز هم اميدي به زنده ماندنش نباشد. سيّد فرمود: برو اقدام به معالجهاش كن؛ اگر صد تومان هم خرج بشود (آن روز صد تومان، شايد مثل صد ميليون امروز بود) و يك ساعت زنده بماند جا دارد.
زيرا او در هر نفسي كه ميكشد، درجهاي از درجات بهشتي بالا ميرود. صد ميليون خرج كردن و با يك نفس كشيدن، يك درجه بهشتي بالا رفتن ارزش دارد.
جملهاي كه فرمود اين بود: وَ السّاعَةُ مِنْ عُمْرِهِ أغْلي مِنْ ذلِكَ؛ «يك لحظه از عمر او، گرانبهاتر از مبلغي است كه شما ميگوييد.»[18]
عمري كه چراگاه شيطان است چه فايده؟!
آنها چه حالي داشتند و ما چه حالي داريم! آنها چه ميگفتند و ما چه ميگوييم! ما ميترسيم بميريم و عاقبت نفهميم اصلاً از كجا آمده و براي چه آمده بوديم و به كجا داريم ميرويم! آنها از اين عالم چه ميفهميدند و ما چه ميفهميم!
ترسـم بـروم عالم جـان، ناديده بيرون روم از جهان، جهانناديده
در عـالم جان كي روم از عالم تن در عالم تن، عالم جـان ناديـده
(رَحِمَ اللهُ امْرَئً أعَدَّ لِنَفْسِهِ وَ اسْتَعَدَّ لِرَمْسِهِ وَ فَكَّرَ مِنْ أيْنَ وَ فى أيْنَ وَ إلي أيْنَ)؛
«خدا مشمول رحمت قرار دهد آن بندهاي را كه بفهمد از كجا آمده و براي چه آمده و به كجا ميرود.»
در دعاي صحيفهي امام سيّد السّاجدين (علیه السلام) ميخوانيم:
(أللّهُمَّ عَمِّرْنى ما كانَ عُمْرِى بِذْلَةً فى طاعَتِكَ فَإذا كانَ عُمْرِى مَرْتَعاً لِلشَّيْطانِ فَاقْبِضْنِى إلَيْكَ)؛[19]
«خدايا؛ تا وقتي عمرم در راه اطاعت و بندگيات صرف ميشود، زندهام بدار و هرگاه ديدي عمرم چراگاه شيطان شده است، زود قبضم كن.»
چه فايدهاي دارد زنده ماندن و بر قساوت جان افزودن.
عكس العمل نصاريََ در قبال پيشنهاد مباهله:
به هر حال وقتي پيامبر اكرم(صلی الله علیه وآله) به نصاريََ پيشنهادِ مباهله كرد، آنها ترسيدند و مهلت خواستند، آنها رفتند و با هم مشورت كردند. بزرگشان كه اطّلاعات بيشتري از كتب آسماني داشت، گفت: فكر نميكنم مباهلهي با او به صلاح ما باشد. از آثار و رفتار و گفتارش پيداست كه پيامبرِ بر حقّ است. حال، شما ميتوانيد فردا از نحوهي آمدنش براي مباهله، او را بشناسيد. اگر ديديد با جمعيّت و سر و صدا و جار و جنجال آمد، بفهميد كه حقيقتي ندارد! نترسيد و با او مباهله كنيد و بدانيد كه حقّ با ماست. امّا اگر ديديد جمعيّت و سر و صدا و جار و جنجال ندارد، بدانيد كه حقّ با اوست! بترسيد و با او مباهله نكنيد.
فردا صبح كه به آن نقطه ي معيّن رفتند، ديدند وقتي از شهر بيرون آمد تنهاست و جمعيّتي همراهش نيست، در حالي كه يك كودك خردسالي را در بغل گرفته و كودك خردسال ديگري هم دستش را گرفته و يك زن جوان پشت سرش حركت ميكند و يك مرد جوان هم پشت سرِ آن زن است!
از اهل مدينه پرسيدند: اين چهار نفر چه نسبتي با او دارند؟ گفتند: آن زن جوان كه دنبالش است، تنها دخترش ميباشد و فرزندي جز او ندارد. آن مرد جوان هم داماد و پسر عمويش، آن دو كودك هم نوههاي دختري او هستند و از اينها عزيزتر كسي را ندارد!
بزرگِ قوم، رو به همراهانش كرد و گفت: صلاح ما نيست با او مباهله كنيم. من چهرههايي را ميبينم كه اگر براي دعا، دست به آسمان بردارند، كوهها را از جا ميكَنند و اين بيابان بر ما آتش ميشود و يك مسيحي روي زمين باقي نميماند. صلاح ما اين است كه با او مصالحه كنيم و شرط جزيه را بپذيريم و به سلامت به شهر و ديار خود برگرديم.
اگر مباهله صورت ميگرفت ... ؟!
جبرئيل نازل شد كه: يا رسول الله؛ اگر اقدام به مباهله ميكردي، تمام اين بيابان، بر اينها آتش ميشد! همه ميسوختند و يكي از آنها سالم برنميگشت.
همين حسين (علیه السلام) كه روز مباهله، در آغوش پيامبر(صلی الله علیه وآله) بود، روز عاشورا طفل شيرخوار خود را روي دست گرفته بود و ميگفت:
(يا قَوْم؛ أما تَرَوْنَهُ كَيْفَ يَتَلَظّي عَطَشاً)؛
«مردم نميبينيد اين بچّه روي دست من از سوز عطش، چگونه دست و پا ميزند.»
صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ يا أبا عَبْدِ اللهِ وَ عَلَي اْلاَرْواح الـَّتِي حَلَّتْ بِفِنائِكَ
دعا
پروردگارا ؛
* به حرمت پيامبر اكرم(صلی الله علیه وآله) و خمسهي اصحاب كساء(علیهم السلام) در فـرج
امام زمان تعجيل بفرما .
* تـوفيق بندگي با خلوص نيّت بـه مــا عـنايـت فــرما.
* حسن عاقـبت به هـمهي مـا كــرم بفـرما .
* گنــاهـان مــا را بـــيامـرز .
و السّلام عليكم و رحمة الله و بركاته
[1]ـ مرحوم حاج ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي در المراقبات، صفحهي 217 .
[2]ـ سورهي احزاب، آيهي 33 .
[3]ـ سورهي مائده، آيهي 55 .
[4]ـ تفسير نور الثّقلين، جلد 1 ، صفحهي 351 .
[5]ـ بحارالانوار، جلد 10 ، صفحهي 452 .
[6]ـ سورهي مائده، آيهي 17 .
[7]ـ سورهي برائت، آيهي 30 .
* لُغَوي: لغت شناس.
[8]ـ سورهي مائده، آيهي 75 .
[9]ـ سورهي زخرف، آيهي 59 .
[10]ـ تفسير الميزان، جلد 3 ، صفحهي 255 .
[11]ـ سورهي آل عمران، آيهي 59 .
* تَكَوُّن: هستي.
[12]ـ سورهي آل عمران، آيهي 61 .
[13]ـ تفسير الميزان، جلد 3 ، صفحهي 360 .
[14]ـ سورهي احزاب، آيهي 33 .
[15]ـ سورهي ابراهيم، آيهي 37 .
[16]ـ سورهي صافّات، آيهي 102 .
[17]ـ سورهي اسراء، آيهي 84 .
[18]ـ مقدّمهي المراقبات، حاج ميرزا جواد آقا ملكي تبريزي رحمه الله .
[19]ـ صحيفهي سجّاديه، صفحهي 92 ، قسمتي از دعاي مكارم الاخلاق .