جهت دریافت حدیث هفته برروی اشتراک خبرنامه کلیک کنید.
شایسته است از متصدیان امور فرهنگی بنیاد خیریه الزهراء (س) نهایت تشکر و قدردانی را انجام دهیم که خالصانه متن کتاب شیعه علوی ، مذهب جعفری از تالیفات حضرت آیت الله سید محمد ضیاء آبادی را در اختیار پایگاه اینترنتی احادیث قرار دادند تا تقدیم شما محبین اهل بیت (علیهم السلام) شود.
بخش اوّل:
اصل امامت
از نگاه
قرآن و عقلانيّت
بسم الله الرّحمن الرّحيم
مذهب جعفري، افتخار بزرگ ما
افتخار بزرگ ما شيعهي اماميّه در ميان همهي مذاهب و فِرَق اسلامي اين است كه مذهب ما جعفري است. البتّه امتياز اصلي ما از ساير مذاهب اين است كه ما اعتقاد به امامت و خلافت بلافصل امام اميرالمؤمنين عليّ بن ابيطالب(علیه السلام) پس از رحلت رسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) داريم و لذا ما در واقع شيعهي علوي هستيم و مذهبمان نيز علوي است. حال بايد ديد چرا به عنوان دارندگان مذهب جعفري شناخته شدهايم. براي روشنتر شدن اذهان برخي از جوانها و نوجوانهاي عزيز، اندكي دربارهي اصل اعتقادي امامت صحبت ميكنيم.
هدف از خلقت انسان
ما پيش از همه چيز از طريق مشاهدهي آثار نظم و حساب و تدبير در سراپاي وجود خودمان، پي به وجود آفرينندهاي عليم و قدير و حكيم ميبريم كه از كوچكترين تا بزرگترين اجزاي وجودي ما را روي نظم و حسابي دقيق و براي هدف و منظوري خاصّ آفريده است. يك مژه در پلك چشم و يك مويرگ در سراسر بدن، بيهدف ساخته نشده است. تمام اجزاي كائنات در زمين و آسمان از آب و هوا و نور، از ماه و خورشيد و ستارگان، همه و همه به همين كيفيّت داراي نظم و حساب و هدف ميباشند كه خود حضرت خالق حكيم فرموده است:
(وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ اْلاَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبِينَ).1
ما آسمان و زمين را و آنچه را كه در بين آنهاست به گونهي بازي و بيهدف نيافريده ايم.
ما بازيگر نيستيم، بلكه هدف و غايت حكيمانه از آفرينش عالم داريم.
(وَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلاَرْضِ جَمِيعاً مِنْهُ...).2
تمام آنچه را كه در آسمانها و تمام آنچه را كه در زمين هست، مسخّر شما [آدميان] نموده... و در مسير منفعت رساني به شما قرار داده است. پس اين انسان چه شرف و منزلت بزرگي در نزد خدا دارد كه خدا همهي كائنات از زمينيان و آسمانيان را براي خدمت او آفريده است.
ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند
تا تـو ناني به كـف آريّ و به غفـلت نخوري
حال بايد ديد آيا انسان براي چه منظور آفريده شده است و هدف از خلقت انسان چيست؟ جواب اين سؤال را از حضرت خالق حكيم بشنويم كه ميفرمايد:
(وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإنْسَ إلاّ لِيَعْبُدُونِ).3
منظور من از آفرينش جنّ و انس اين است كه من را عبادت كنند.
آري، هدف از خلقت انسان، عبادت خداست، امّا بايد توجّه داشت كه عبادت خدا منحصر در نماز و روزه و حجّ و...نيست. اين امور از جملهي مظاهر و مجالي4 حقيقت عبادت است و عبادت به معناي حقيقياش تذلّل و خضوع بنده در حضور مولايش ميباشد كه مجذوب مولايش شده، به سوي او حركت كند و خود را به قرب او برساند.
در واقع عبادت خدا يعني انسان ابتدا خدا را به صفات كمالي لايتناها بشناسد و سپس جوهر روح خود را با آراستن به فضايل اخلاقي حركت داده به مقام قرب خدا برساند كه عاليترين مرتبهي كمال براي انسان همين تقرّب جوهري به خدا، «كمال مطلق» است كه قرآن كريم از آن تعبير به «لقاءالله» كرده و انكار و تكذيب آن را سبب خسران و زيان غير قابل جبران ناميده و فرموده است:
(قَدْ خَسِرَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللهِ...).5
به يقين، زيان كردند آنان كه لقاي خدا را تكذيب كردند... و با قاطعيّت تنبّه داده كه:
(يا أيُّهَا الْإنْسانُ إنَّكَ كادِحٌ إلي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاقِيهِ).6
اي انسان، تو بار سفر بسته با تلاش مستمرّ رو به سوي پروردگارت در حركت هستي و سرانجام به لقاي او ميرسي.
(...فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أحَداً).7
...حال آن كس كه اميد نيل به لقاي خدايش دارد، بايد طبق دستور، عمل صالح انجام بدهد و احدي را شريك در عبادت خدايش قرار ندهد.
مراتب سير تكاملي انسان
در اين كه انسان موجود متحرّكي است و از مبدأيي حركت كرده رو به مقصدي ميرود، ترديدي نيست. منتها او مركّب از دو بُعد جسمي و روحي ميباشد و حركت او در بُعد جسمي روشن است و عيان كه ابتدا خاك بوده و سپس به صورت گياهي، طعمهي گوسفندي شده و گوشت آن گوسفند در صُلب پدر و رحم مادر تبديل به نطفه گشته و آن نطفه پس از طيّ مراحل گوناگون به صورت يك كودك آدمي قدم به دنيا نهاده و الحال اين شده كه ميبينيم:
شخـصٌ رجـلٌ بـزرگـوارٌ عِــجْــلٌ جَــسَــدٌ لَـــهُ خُــوارٌ
از جمادي مُردم و نامي شدم وز نما مُردم ز حيـوان سر زدم
مُردم از حـيواني و آدم شـدم پس چه ترسم كي ز مُردن كم شدم
مردن نه به معناي نابود شدن است بلكه به معناي انتقال از مرتبهي پايين به مرتبهي بالاست. عالم نبات بالاتر از عالم جماد است و عالم حيوان بالاتر از عالم نبات و عالم انسان بالاتر از عالم حيوان است. اين مراتب سير تكاملي انسان در بُعد جسمي اوست، امّا بُعد روحي او هم، سير تكاملي خاصّ به خود دارد كه انبياء و پيامبران(علیهم السلام) از جانب خدا براي تنظيم برنامهي اين سير روحي انسان آمدهاند.
انسان، مظهر صفات جمال و جلال خدا
آري، انسان از لحاظ داشتن استعداد سير تكامل روحي آن چنان قوي است كه ميتواند با عمل بر طبق دستورات آسماني انبياء(علیهم السلام)نمونهاي از صفات كمال خدا را در صفحهي آيينهي روحش متجلّي سازد و در حدّ ظرفيّت امكانياش مظهري از مظاهر جمال و كمال خدا گردد و اين حركتي است كه در جوهر جان انسان بهوجود ميآيد و جوهراً تقرّب به ذات اقدس حق كه كمال مطلق است پيدا ميكند و معناي حقيقي عبادت كه هدف از خلقت انسان، نشان داده شده، همين است و قهراً داراي مراتب است و اعلا مرتبهي آن:
(...دَنا فَتَدَلَّي* فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أوْ أدْني).
گــفت جـبــريـلا بـپـر انـدر پـِيـَم
گـفت رورو من حريم تو نِيَم
احـمـد اَر بـگـشايـد آن پـرّ جـليل
تـا ابد مدهـوش مانـد جبرئيل
چون به خلوت جشن سازد با خليل
پر بسوزد در نگـنجد جبرئيل
آن شاعر عارف هم ميگويد: بعد از اين كه از عالم جماد و نبات و حيوان مُردم و انسان شدم.
بار ديگـر هـم بـميرم از بــشـر*/*
پـس بـرآرم از مـلا يك بال و پر
بار ديـگر از ملـك پرّان شـوم
آنـچه اندر وهم نايد آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون**/
گويـدم كه انـّا الـيه راجـعون
ما از آنِ خداييم و به سوي خدا باز ميگرديم. اين حديث از احاديث قدسيّه است كه خدا ميفرمايد:
(يَابْنَ آدَمَ اِنّي خَلَقْتُ الاَشْياءَ لِاَجْلِكَ وَ خَلَقْتُكَ لِاَجْلي).9
اي فرزند آدم، من همه چيز را براي تو آفريدهام و تو را براي خودم آفريدهام كه به سمت من بيايي و خود را به عالم قرب من برساني و متّصف به صفات من گردي.
در روايتي راجع به اوصاف بهشتيان آمده است كه پس از استقرار انسانهاي سعادتمند در غرفههاي علياي بهشتي، فرشتگان خاصّ از طرف خدا ميزبان كريم براي تبريك و خوشامدگويي به ميهمانان وارد ميشوند،آنگونه كه قرآن ميفرمايد:
(...وَ الْمَلائِكَةُ يَدْخُلُونَ عَلَيْهِمْ مِنْ كُلِّ بابٍ* سَلامٌ عَلَيْكُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَي الدَّارِ).10
...از هر دري فرشتگان بر آنان داخل مي شوند و ميگويند: سلام بر شما[خوش آمديد] اين پاداش صبري است كه در دنيا داشتهايد و چه خوب سرايي است اين سرا كه در پايان نصيبتان شده است.
آنگاه از طرف خدا به دست هر انسان بهشتي نامهاي ميدهند كه در آن نوشته است:
(...مِنَ الْحَيِّ الَّذِي لا يَمُوتُ...).
...از جانب خدايي كه زنده است و هرگز نميميرد...
امّا بعد:
(فَاِنّي اَقُولُ لِلشَّيءِ كُنْ فَيَكُونَ وَ قَدْ جَعَلْتُكَ الْيَومَ تَقُولُ لِلشَّيءٍ كُنْ فَيَكُون).11
من چنينم كه به هر چه بگويم باش، فوراً موجود ميشود، اينك تو را هم اينچنين كردهام كه به هر چه بگويي باش، فوراً موجود ميشود.
يعني انسان بهشتي، متّصف به صفات خدا گشته و قدرت خلاّقيّت در او پيدا ميشود و هر چه را كه بخواهد ايجاد ميكند.
در حديث ديگري از احاديث قدسيه نيز آمده است كه:
(اِنَّ اللهَ عَزَّوَجَلَّ قالَ يَابْنَ آدَمَ خَلَقْتُكَ لِلْبَقاءِ وَ اَنَا حَيٌّ لا اَمُوتُ اَطِعْني فيما اَمَرْتُكَ بِهِ وَانْتَهِ عَمّا نَهَيْتُكَ عَنْهُ اَجْعَلْكَ مِثْلِي حَيّاً لا تَمُوتُ وَ اِذا قُلْتَ لِشَيءٍ كُنْ فَيَكُونُ).12
اي فرزند آدم! من تو را خلق كردهام براي اين كه هميشه بماني و فاني نشوي، من زندهاي هستم كه هرگز نميميرم، حال تو در آنچه كه امر و نهيت كردهام؛ مطيع من باش تا من هم تو را مثل خودم زندهاي سازم كه هرگز نميري و فرمانروايي گردانمت كه به هر چه بگويي موجود شو، بيدرنگ موجود شود.
خواستنت،خواستهآفرين گردد. اين نتيجهي عبادت به معناي حقيقي است كه حركت جوهري به سوي عالم بالا و تقرّب به ذات اقدس حق است كه وجود مطلق است و كمال لايتناها و انسان نيز فطرتاً طالب اين معناي از عبادت است.
طلب نامحدود بشر دليل روشني بر لزوم وقوع معاد
انسان به سرشت اوليّهاش دوست دارد كه تمام كمالات را به طور دائم و كامل داشته باشد و داراي حياتي شود كه دنبالش مرگ نباشد، صحّت و سلامتي كه بيماري تهديدش نكند، ثروتي كه هرگز پايان نپذيرد، قدرتي كه منتهي به عجز نگردد، دوران جواني كه پيري به سراغش نيايد و خلاصه ميخواهد كه هميشه همه چيز داشته باشد و بر اساس همين خواست و طلب فطري است كه در دنيا عليالدّوام ميكوشد و سعي و تلاش ميكند كه به اين خواستهها برسد و نميرسد و اين طلب نامحدود را كه در فطرتش نهاده شده است لغو و عبث ميپندارد. در صورتي كه اين حال طلب نامحدود كه خداوند حكيم در سرشت انسان نهاده است، بسيار حكيمانه است و براي رسيدن به همان مطلوب نامحدود است و همين يكي از روشنترين دلايل بر حتميّت معاد و لزوم قطعي عالم ابدي و جاوداني پس از مرگ است.
چون عالم دنيا ماهيّتاً فناپذير است و از هر جهت محدود، ظرفيّت اين را ندارد كه حقايق نامحدود را در خود بگنجاند. در حالي كه انسان هم بقاطلب است و هم طالب حقايق نامحدود و لذا اگر عالَم ديگري نباشد كه پاسخ مثبت به تقاضاي فطري انسان داده و مطلوب نامحدود به طلب نامحدود وي عرضه كند، لازم ميآيد كه وجود حالِ طلب نامحدود در سرشت و فطرت انسان لغو و عاري از حكمت باشد و حال آن كه خداوند عليم قدير حكيم، منزّه از هر كار لغو عاري از حكمت ميباشد.
آري، انسان فطرتاً طالب كمال مطلق است و عليالدّوام ميكوشد خود را به حيات و علم و ثروت و قدرت بيپايان برساند و براي هميشه كامل و باقي باشد و از هيچ جهت زوال و فنا جهل و فقر و عجز به او راه نيابد و بديهي است كه چنين موجودي منحصراً ذات اقدس الله جلّ جلاله است و بس و غير او هر چه كه هست، مخلوق است و مخلوق ذاتاً فاقد هستي و فاقد هرگونه كمال است.
پس روشن شد كه انسان از حيث سرشت اوّليّهاش خواهان تقرّب به ذات اقدس الله است كه كمال مطلق است و وجود لايتناها و هدف اصلي از خلقت انسان نيز همين تقرّب جوهري به ذات اقدس اوست كه در پرتو نور اَرفع و اَعلاي او به حيات ابدي و كمال سرمدي نائل گردد و بسيار روشن است كه چنين سير و حركت جوهري، نياز به برنامهي خاصّي دارد كه از جانب خالق انسان تنظيم و در اختيار انسان نهاده شده باشد و آن برنامهي تنظيم شدهي از جانب خدا همين قرآن است كه به وسيلهي رسول مكرّمش حضرت محمّد مصطفي(صلی الله علیه و آله و سلم) به عالَم انسان ابلاغ شده است.
قرآن بدون مبيّن، در امر هدايت كافي نيست
ولي اين قرآن به سبب اجمال آياتش نياز به مبيّن دارد تا مقاصد عاليهاش را براي عالم انسان تبيين نمايد. چنان كه خود فرستندهي قرآن خداوند حكيم خطاب به رسول گرامياش فرموده است:
(...وَ أنْزَلْنا إلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إلَيْهِمْ...).13
...ما اين ذكر [قرآن] را به تو نازل كرديم براي اين كه آن را براي مردم بيان كني[و از محتويات آن آگاهشان گرداني]...
اين آيه صريحاً نشان ميدهد كه قرآن بدون مبيّن، كافي در امر هدايت انسان نيست و بايد در كنار آن، بيان پيامبراكرم(صلی الله علیه و آله و سلم)كه معصوم از هرگونه خطا و اشتباه است قرار گيرد. البتّه قرآن خودش كتاب مبين و روشنگر مقاصد عاليهاش ميباشد كه فرموده است:
(تِلْكَ آياتُ الْكِتابِ الْمُبِينِ).14
امّا براي اهلش نه براي همه كس، زيرا اگر براي همه كس روشن بود، ديگر نيازي به تبيين پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نداشت و نميفرمود:
(...وَ أنْزَلْنا إلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إلَيْهِمْ...).
ما قرآن را به تو نازل كرديم براي اين كه شخص تو، مبيّن آن براي مردم باشي.
پس بيان پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)بايد در كنار قرآن قرار گيرد تا مقاصد عاليهاش از معارف و احكام براي ديگران روشن گردد. آنگاه از آن جهت كه پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) نيز بر حسب طبع بشري از دنيا ميرود كه خدا فرموده است:
(إنَّكَ مَيِّتٌ وَ إنَّهُمْ مَيِّتُونَ).15
به طور حتم تو ميميري و آنها هم ميميرند.
حال آن كه قرآن كه آخرين كتاب آسماني و آخرين برنامهي هدايت بشري است و بايد تا آخرين روز عمر دنيا در ميان مردم بماند، طبعاً نياز به مبيّن ديگري پيدا ميكند كه پس از پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) جانشين او باشد و همچون پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) داراي صفت عصمت و مصونيّت از هرگونه خطا و اشتباه باشد تا حقايق آسماني قرآن از معارف و احكام را آنگونه كه هست براي مردم بيان كند و لذا ميبينيم كه رسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به امر خدا جانشينان پس از خود را به عنوان مبيّن، عديل16 قرآن تا آخرين روز عمر بشر در دنيا معيّن كرده و آنها را با مشخّصاتشان معرّفي فرموده است.
حديث متواتر ثقلين كه همهي ما شيعيان آن را شنيده و اِن شاءالله آن را به ذهن خود سپردهايم در منابع روايي همهي فِرَق اسلامي از شيعه و سنّي مكرّراً نقل شده كه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود:
(اِنّي تارِكٌ فيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتي اَهْلَ بَيْتي ما اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلوُّا اَبَداً لَنْ يَفْتَرِقا حَتّي يَرِدا عَلَيَّ الْحَوضَ).17
من دو چيز گرانقدر از خود در ميان شما باقي مي گذارم؛اگر به اين دو متمسّك شويد، هيچگاه گمراه نميگرديد! آن دو، كتاب خدا و عترت و اهل بيت من هستند كه هرگز از يكديگر جدا نميشوند، تا روز قيامت بر من وارد شوند.
در حديث غدير خم هم در مجمع عمومي مسلمانان به هنگام بازگشت از حَجَّةالوداع ضمن خطبهي مفصّل و بيان منزلت فوقالعاده عظيم امام عليّ بن ابيطالب در نزد خدا آن حضرت را به عنوان وصيّ و خليفهي خود در ميان امّت معرّفي كرد و سپس دست علي(علیه السلام) را كه در كنارش ايستاده بود گرفت و بلند كرد؛آنگونه كه همهي جمعيّت او را ديدند.
آنگاه فرمود: اي مردم، آيا من به امر خدا وليّ شما و اَوْلي به تصرّف در شما نيستم؟ همه يك صدا گفتند آري يا رسول الله، تو وليّ و مولاي ما هستي.
اينجا بود كه با صداي هر چه رساتر فرمود:
(اَلا مَنْ كُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِيٌّ مَولاه).18
توجّه! هر كه من مولاي اويم، اين علي مولاي اوست.
و به امامت امامان بعد از علي(علیه السلام) نيز اشاره كرد و مخصوصاً روي دوازدهمين آنان (علیهم السلام) تأكيد بيشتري فرمود و آن برگزيدگان الهي را به عنوان عديلِ قرآن تا روز قيامت معرّفي كرد.
حال منظور اين كه ما شيعهي اماميّه، امتيازمان از ساير مذاهب اسلامي اين است كه ما به حكم خودِ قرآن و بيان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)به شرحي كه قبلاً گفته شد، قرآن را بدون مبيّنِ معصوم منصوب از جانب خدا، كافي در امر هدايت امّت نميدانيم و معتقديم كه بر اساس وصيّت رسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بايد امام عليّ بن ابيطالب(علیه السلام) و يازده فرزند معصومش(علیهم السلام) يكي پس از ديگري در هر زمان در كنار قرآن باشند تا معارف و احكام آسماني آن را براي امّت تبيين نمايند.
در حديث ثقلين هم رسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود: «آن دو» يعني قرآن و عترت هرگز از هم جدا نميشوند و امّت اسلامي نبايد آنها را از هم جدا كنند تا به ضلالت نيفتند.اين اعتقاد ماست، امّا ديگران از مخالفين ما در مذهب، به تبعيّت از عمربن خطاب معتقدند كه:
(حَسْبُنا كِتابُ الله)؛كتاب خدا[قرآن] ما را بس است.
و در به دست آوردن احكام آسماني آن، نياز به ضَمّ ضميمهاي نداريم!!
در صورتي كه اين سخن، ضدّ كلام خدا و ضدّ كلام رسول خداست، زيرا خدا فرموده:
(...وَ أنْزَلْنا إلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إلَيْهِمْ...).
ما اي پيامبر اين قرآن را به تو نازل كرديم به اين منظور كه تو مبيّنِ آن براي مردم باشي و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)هم فرموده است:
(اِنّي تارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتي اَهْلَ بَيْتي ما اِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلوُّا اَبَداً لَنْ يَفْتَرِقا حَتّي يَرِدا عَلَيَّ الْحَوضَ).
من دو چيز گرانقدر از خود در ميان شما باقي ميگذارم؛اگر به اين دو متمسّك شويد، هيچگاه گمراه نمي گرديد! آن دو، كتاب خدا و عترت و اهل بيت من هستند كه هرگز از يكديگر جدا نميشوند، تا روز قيامت بر من وارد شوند.
يعني اگر تنها قرآن را بگيريد و عترت را رها كنيد، به طور حتم گمراه خواهيد شد. اينجا مناسب است حديثي كه از حضرت امام صادق(علیه السلام) نقل شده بيان شود، آن حضرت فرمود:
(اِنَّ اَوَّلَ ما يُسْأَلُ عَنْهُ الْعَبْدُ اِذا وَقَفَ بَيْنَ يَدِي اللهِ عَزَّوَجَلَّ عَنِ الصَّلَواتِ الْمُفْروضَةٍ وَ عَنِ الزَّكاةِ الْمَفْروضَةٍ وَ عَنِ الصِّيامِ الْمَفْروضِ وَ عَنِ الْحَجِّ الْمَفْروضِ وَ عَنْ وِلايَتِنا اَهْلَ الْبَيْتِ).19
در موقف حساب روز قيامت كه آدمي در پيشگاه خداوند عزّوجلّ ايستاد، اوّلين مطلبي كه راجع به آن، مورد پرسش قرار ميگيرد نماز است و زكات و روزه و حجّ و ولايت ما اهل بيت[اگر اقرار به ولايت داشت، تمام اعمالش مقبول ميگردد وگرنه كلّاً مردود ميباشد].
حديث ديگري از رسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم)منقول است كه فرمود:
(وَالَّذِي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ لَوْ اَنَّ عَبْداً جاءَ يَومَ الْقِيامَةِ بِعَمَلِ سَبْعينَ نَبِيّاً ما قَبِلَ اللهُ ذلِكَ مِنْهُ حَتّي يَلْقَي اللهَ بِوِلايَتِي وَ وِلايَةِ اَهْلِ بَيْتي).20
قسم به خدايي كه جان محمّد به دست اوست، اگر بندهاي روز قيامت با عمل هفتاد پيغمبر وارد بر خدا گردد، خدا آن را از او قبول نميكند تا با ولايت من و ولايت اهل بيت من با خدا ملاقات كند.
بخش دوّم:
چرا عنوان مذهب ما
جعفري است؟
دو عامل اصلي هدايت
حالا مطلبي كه از ابتداي سخن مورد بحث قرار گرفت اين بود كه ما شيعهي اماميّه با اين كه امتيازمان از ساير مذاهب اين است كه اعتقاد به امامت و خلافت بلافصل امام اميرالمؤمنين عليّ بن ابيطالب(علیه السلام)پس از رحلت رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)داريم و در واقع ما شيعهي علوي هستيم و مذهبمان نيز مذهب علوي است،پس چگونه شده كه به عنوان دارندگان مذهب جعفري شناخته شدهايم و لذا براي توضيح مطلب به طور اجمال، اصول اعتقادي خود را بيان كرديم و رسيديم به اينجا كه پيامبراكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به امر خدا عترت و اهل بيت خود( را كه در رأس آنها امام اميرالمؤمنين عليّ بن ابيطالب(علیه السلام) قرار گرفته است به عنوان «مبيّن قرآن» و «عديل قرآن» معرّفي كرده و اعلام فرمود كه اين دو عامل اصلي هدايت امّت، بايد براي هميشه در كنار يكديگر قرار گيرند تا امّت از انحراف و كجروي مصون و محفوظ بماند.
دو ركن اساسي براي تحقّق حكومت عدل الهي
ولي پس از رحلت آن پيامبر بزرگوار خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)گروه منافق دنيادار جاهطلب، با انحاء توطئهها و دسيسههاي شيطاني، امام معصوم منصوب از جانب خدا را منزوي كردند و زبان گوياي قرآن را از قرآن جدا ساختند و امّت را به انحرافي عميق و وسيع انداختند، البتّه ميدانيم اين انزواي امام، نه از آن جهت بود كه او نميتوانست به مقابلهي با گروه منافق برخيزد و زمين را از لوث وجود آن نامردان پاك سازد و حقّ مسلّم خود را به دست آورد.
او كه قوّت بازو و شجاعتش زبانزد دوست و دشمن بود و ميدان جنگهاي هولانگيز زمان حيات پيامبراكرم(صلی الله علیه و آله و سلم)با شَجعان نامي عرب كه نام علي(علیه السلام) رعب و وحشت در دل آنها ميافكند در خاطر همهي امّت اسلامي از مهاجرين و انصار بود و لذا ميتوانست با همان شهامت و شجاعت بينظيرش به پاخيزد و آن روبهصفتان خائن را از سر راه بردارد و مسند حكومت را به تصرّف خود درآورد و جمعيّتها را ساكت و آرام و مطيع خود گرداند.
اين عمل به طور مسلّم در حدّ توانايي او بود امّا با شأن الهياش سازگار نبود، او بزرگمردي است كه منطقش منطق خداوند عليم قدير حكيم است كه در قرآنش فرموده است:
(لا إكْراهَ فِي الدِّينِ...).21
دين، يعني عقيده و ايمان كه يك امر قلبي است؛ با اِكراه و اِجبار و اِعمال زور و قدرت تحقّق نمييابد. احتياج به تفكّر و تعقّل و استدلال منطقي دارد. او ميخواهد حكومت عدل الهي در ميان امّت تأسيس كند و چنين حكومتي، نياز به دو ركن اساسي دارد:
1ـ وجود امام عادل.
2ـ رأي و خواست مردم و اطاعتشان از امام.
اگر امام عادل بود، ولي اطاعت مردم به دنبالش نبود، طبيعي است كه حكومت عادلهاي تحقّق نخواهد يافت. پس از رحلت رسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم)امام عادل معصوم منصوب از جانب خدا و رسولش «علي(علیه السلام)»حاضر بود، ولي مردم به علل گوناگون از اطاعت فرمانش سرباز زدند؛ او هم ديد دوّمين ركن تأسيس حكومت عدل الهي يعني «اطاعت مردم» فراهم نيست، طبعاً كنار رفت و منزوي شد.
صبوري جانگزاي امام علي(علیه السلام)
چنان كه آن حضرت در سوّمين خطبه از نهجالبلاغه فرموده است:
(أمَا وَ اللهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلانٌ وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَي).
به خدا سوگند، پسر ابي قحافه[ابوبكر] لباس خلافت را بر خود پوشيد در حالي كه ميدانست من براي خلافت مانند قطب وسط سنگ آسيا هستم.
آنگونه كه گردش سنگ آسيا، قائم به آن ميخ آهني وسط است و بدون آن نميچرخد و خاصيّت خود را كه آرد كردن دانههاي گندم است از دست ميدهد، آسياي خلافت هم بر حسب امر و تقدير خدا بايد بر محور وجود من بچرخد تا خاصيّت خود را كه هدايت امّت است ايفا نمايد.
وقتي ديدم چنين شد و ديگري جاي من تكيه بر مسند خلافت زد:
(فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً).
من هم جامهي خلافت را رها كرده و از آن، پهلو تهي نمودم.
(وَ طَفِقْتُ أرْتَئِي بَيْنَ أنْ أصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أوْ أصْبِرَ عَلَي طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ).
نشستم و به فكر رفتم كه آيا با دست خالي[و نداشتن يار و ياور از مردم] حمله كرده[حقّ مسلّم خود را مطالبه نمايم]يا آن كه بر تاريكي كوري[گمراهي خلق از مسير حق] صبر كنم.
(فَرَأيْتُ أنَّ الصَّبْرَ عَلَي هَاتَا أحْجَي فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًي وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أرَي تُرَاثِي نَهْباً).
ديدم صبر كردن(و در واقع سوختن و ساختن در اين شرايط پيش آمده عاقلانهتر است،زيرا قيام براي مبارزه با منافقان سبب پيدايش اختلاف و شكافي عميق ميان امّت ميشد و زمينه براي نفوذ مستكبران خارجي كه در كمين نشسته و انتظار فرصت براي هدمِ اساس اسلام ميكشيدند فراهم ميگرديد) و لذا صبر كردم با حالتي كه در چشمم خاشاك و در گلويم استخوان گير كرده بود(شديداً ناراحت و سرشار از غصّه و غم بودم،زيرا مردم را در ضلالت و انحراف وسيع و عميقي ميديدم و نميتوانستم به خاطر نداشتن يار و ياور سخني بگويم و كاري انجام دهم).
ميراثم را به تاراج رفته ميديدم(كه روز روشن، حقّ مسلّمم را ميبرند و سازمان ظلم و فساد را در ميان جامعهي بشري تا قيام حضرت قائم عجّل الله تعالي فرجه الشّريف پايهگذاري مينمايند).
چگونگي قبول خلافت از سوي امام علي(علیه السلام)
بيست و پنج سال امام(علیه السلام)در زمان حكومت آن سه نفر غاصب منزوي بود و پس از مرگ سوّمين آنان، انبوه جمعيّت مردم براي بيعت با امام(علیه السلام)به خلافت بر در خانهاش هجوم آوردند،آنگونه كه خودش فرموده است:
(فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النَّاسُ كَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَيَّ يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ حَتَّيû لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَايَ مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَمِ).22
هيچ چيزي مرا به رنج و تعب نينداخت مگر اين كه مردم مانند موي گردن كفتار به دورم ريخته از هر طرف به سوي من هجوم آوردند به طوري كه از ازدحام آنان و بسياري جمعيّت، حسن و حسين(علیهم السلام)زير دست و پا رفتند و رداي من از دو طرف پاره شد و براي بيعت كردن اطرافم را مانند گلهي گوسفند كه در جايگاه خود گِرد آيد گرفتند.
ولي ياللاسف:
(فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ اُخْرَي وَ قَسَطَ آخَرُونَ).23
همين كه بيعتشان را بر اساس اظهار طاعت خودشان پذيرفتم و به تدبير امور خلافت پرداختم، گروهي[طلحه و زبير و همفكرانشان] بيعتم را شكستند و گروهي [خوارج نهروان]از زير بار بيعتم بيرون رفتند و گروه ديگر[معاويه و پيروانش] از اطاعت خدا سر باز زدند.
انحراف شرمآور مردم از صراط مستقيم
و سرانجام همان مدّعيان كاذب در امر اطاعت و بيعت، امام(علیه السلام) را كشتند و بار ديگر پس از قريب به پنج سال حكومت عدل الهي، مبتلا به حكومت ظالمانهي جبّاران گشتند و امامان معصوم از اهل بيت رسول(علیهم السلام)را آن چنان از متن جامعه و امّت اسلامي كنار زدند كه نه تنها آنها را صالح براي حكومت نميدانستند، بلكه به مرجعيّت براي احكام ديني هم نميپذيرفتند. از باب نمونه به اين جريان حزنانگيز بنگريد:
نقل شده در مجلسي كه امام سيّدالشّهداء(علیه السلام)با عبدالله بن عبّاس حاضر بودند، مردي وارد شد و رو به اِبن عبّاس كرد و از او يك مسألهي ديني سؤال كرد؛ او از اين كه با بودن امام حسين(علیه السلام)در مجلس از او مسألهي ديني سؤال كردهاند خجالت كشيد و جواب نداد.
امام(علیه السلام)به آن مرد سؤال كننده فرمود: بيا نزديك من جواب مسألهات را بدهم، او با كمال جسارت گفت: من كه از تو نپرسيدم؛ اِبن عبّاس از اين گفتار جسورانهي آن مرد برآشفت و گفت: اي مرد مؤدّب باش و حرف خود را بفهم، او حجّت خدا و امام بر ماست، ما همه بايد در پيشگاه او زانوي ادب بر زمين زده از او احكام ديني خود را بياموزيم.مرد عذرخواهي كرد و از امام جواب خود را گرفت و رفت.
منظور اين كه مردم به يك چنين انحراف شرمآور از صراط مستقيم حق افتاده بودند. اين انحراف و كجروي در تمام مدّت حكومت جائرانهي بنياميّه و بنيمروان ادامه داشت تا زماني رسيد كه بنيمروان رو به انقراض رفتند و بنيعبّاس بناي روي كار آمدن گذاشتند.
تلاش امام باقر(علیه السلام)براي تأسيس فقه شيعه
در اين گير و دارِ ميان آن دو گروه(بني مروان و بنيعباس)، فُرجهاي براي حضرت امام محمّد باقر(علیه السلام)پيدا شد كه مزاحمتي از طرف دستگاه حكومت نداشت و توانست درِ خانهاش را به روي مردم باز كند و شيفتگان علوم آسماني قرآن را دور خود گِرد آورد و به تبيين و تشريح معارف و احكام الهي بپرازد؛ تا آنجا كه شرط زمان اقتضا ميكرد امام باقر(علیه السلام)در تأسيس فقه مذهب شيعه اقدام و سعي و تلاش بسيار مؤثّر فرمود.
راويان و محدّثان كثيري تربيت كرد و پس از آن حضرت فرزند بزرگوارش حضرت امام جعفرصادق(علیه السلام) راه و رسم پدر را به گونهاي وسيعتر تعقيب نمود. حوزهي علميّهي بسيار پرباري بهوجود آورد و هزاران نفر اهل علم و تحقيق و مناظره با ملحدان و پيشوايان ديگر مذاهب پرورش داد. اساس و پايههاي مكتب تشيّع را در ابعاد گوناگون علمي از فقه و كلام، رياضي و طبيعي و...هر چه بيشتر استوارتر و محكمتر فرمود. در واقع احكام و معارف ديني رانده شدهي از متن جامعهي اسلامي و اسكان داده شدهي در حاشيه را بار ديگر به متن جامعه آورد؛ آنگونه كه در هر مسجد و محفلي راويان و محدّثان شيعي نقل حديث ميكردند و نداي قالالباقر و قالالصّادق(علیهما السلام)از خود سر ميدادند.
توسعهي چشمگير مكتب اسلام در زمان امام صادق(علیه السلام)
البتّه اين آزادي ديني تا وقتي ادامه داشت كه هنوز حاكمان عبّاسي استقرار بر مسند حكومت نيافته بودند؛ ولي همين كه آنها مستقرّ شدند و تسلّط بر مردم پيدا كردند، بار ديگر دوران خفقان تجديد شد و امام(علیه السلام)از متن جامعه كنار رفت و با شدّتي هر چه تمامتر در حصر حكومت جور و ستم قرار گرفت. پس سرّ اين كه شيعهي اماميّه به عنوان دارندگان مذهب جعفري شناخته شدهاند، اين بوده كه هيچ كدام از امامان ديگر(علیهم السلام) بر اثر سلطهي حاكمان جبّار از بنياميّه و بنيعبّاس مجال اين را پيدا نكردند كه با مردم در تماس باشند و آنها را از معارف و احكام اسلامي آن چنان كه هست آگاه سازند.
تنها امام صادق(علیه السلام)به سبب دوران فَترَتي24 كه بين بنياميّه و بنيعبّاس پيش آمد كه يكي در حال سقوط و ديگري هنوز استقرار نيافته بود، امام(علیه السلام) از اين فرصت خالي از مزاحمت حاكم جائر استفاده كرد و با جدّ تمام به تعميم و توسعهي مكتب اسلام پرداخت و به طور چشمگيري معارف و احكام الهي را منتشر ساخت و وسيلهي جامع كاملي براي استنباط احكام از كتاب و سنّت به عالمان و محقّقان ديني تا زمان ظهور امام مهدي عجّلاللهتعاليفرجهالشّريف تحويل داد كه هم اكنون قسمت عمدهي قريب به كلِّ احكام فقهي شيعه، مستند به روايات منقولهي از حضرت امام محمّد باقر و حضرت امام جعفرصادق(علیهما السلام) ميباشد.
اگرچه امام اميرالمؤمنين علي(علیه السلام)پس از حكومت غاصبانهي آن سه نفر قريب به پنج سال زمام حكومت را به دست گرفت؛ ولي در همين مدّت كوتاه، چهار جنگ مزاحم داخلي از جنگ جمل و صفّين و نهروان پيش آمد و امام(علیه السلام)مجالي نيافت كه معارف و احكام را آنچنان كه لازم بود منتشر بنمايد و سرانجام به دست مردم جاهل زمان كه مدعّي اسلام و ايمان هم بودند به شهادت رسيد.
بخش سوّم:
قدرت وِلايي
امام صادق(علیه السلام)
سبب عدم استفادهي معصومان(علیهم السلام)از قدرت قاهرهي خود
يادآوري اين نكته خالي از تناسب نيست كه ما بر اساس اعتقاد حق مستدلّي كه داريم، ميدانيم كه امام منصوب از جانب خدا، به اذن خدا ميتواند با يك اشاره قدرتهاي ظلاّم جبّار را به زانو در آورده تسليم خود سازد، ولي اين كار با موضوع اختيار عالم انسان، ناسازگار است؛ زيرا انسان بايد با اختيار خود تسليم در مقابل حق گردد نه با اكراه و اجبار و اضطرار.
از اينرو پيامبران و امامان(علیهم السلام) به امر خدا بر روال عادي با مردم مواجه ميشوند و آنها را با ارائهي آيات بيّنات، دعوت به حق ميكنند. حال اگر مردم به قدر لازم و كافي اجابت دعوت كردند و به ياري امام برخاستند، امام زمام حكومت را به دست ميگيرد و تشكيل حكومت عدل الهي ميدهد و اگر مردم به قدر لازم و كافي اجابت دعوت نكردند و به ياري برنخاستند، طبيعي است كه امام منزوي ميگردد و زمام حكومت به دست افراد ظلاّم جبّار ميافتد.
جلوهاي از قدرت وِلايي امام(علیه السلام)
البتّه گاهي كه شرايط خاصّي اقتضا ميكرد، امامان(علیهم السلام) گوشهاي از قدرت ولايي خود را ارائه ميفرمودند. از باب نمونه به اين داستان عنايت فرماييد:
عليّ ابْن هُبَيره استاندار منصور دوانيقي يك آدم سفّاك خونخوار بيرحمي بود؛ اتّفاقاً مردي به نام رُفَيْد مورد خشم و غضب او قرار گرفت و قسم خورد تا او را نكشد، دست از او برنخواهد داشت. مرد بيگناه كه از تصميم جدّي استاندار سفّاك باخبر شد، ديد تمام درها به روي او بسته است و هيچ راهي براي تخلّص از دست آن آدم بيرحم بيباك ندارد جز توسّل و تمسّك به دامن امام صادق(علیه السلام)، با اين كه ميدانست آن حضرت نيز از طرف دستگاه حاكم تحت نظر و مراقبت شديد است و كسي حقّ ملاقات با حضرتش را ندارد. معالوصف از راهي خود را به امام(علیه السلام) رسانيد و عرض حاجت كرد و گفت: آقا، اگر شما نامهاي به او بنويسيد و سفارشي دربارهي من بفرماييد امر شما را اطاعت نموده،عفوم ميكند.
امام(علیه السلام)فرمود: بسيار خوب، نامه لازم نيست، تو خودت پيشِ او برو و از زبان من به او بگو جعفربن محمّد به تو سلام رساند و گفت رُفيد در پناه من است، هيچگونه بدي به او نرسان. گفت: آقا او آدم مغرور متكبّر بيرحمي است، مگر ممكن است من پيش چشم او ظاهر شوم و زنده بمانم تا بتوانم چنين حرفي به او بزنم و نتيجه بگيرم. رفتن من نزد او مساوي است با كشته شدن من.
امام(علیه السلام)فرمود: تو پيام از جانب من مي بري و از زبان من با او سخن ميگويي، برو و اميدوار باش. او ديد هيچ راهي جز عمل به دستور امام ندارد، ناچار به راه افتاد و رفت.
در بين راه به مردي رسيد كه بين مردم معروف بود كه قيافهشناس است؛ يعني با ديدن چهره و كف دست هر كسي، به سرنوشت او پي ميبرد. تا چشم او به صورت رفيد افتاد، تعجّبكنان ايستاد و گفت: كجا ميروي، من از چهرهات نشان كشته شدن ميخوانم. كف دستت را ببينم؛ وقتي ديد گفت: آري، تو با پاي خودت به سوي كشته شدن ميروي. رُفَيد از شنيدن اين حرف خيلي وحشت كرد.آن مرد گفت: زبانت را ببينم، وقتي زبانش را ديد گفت: نترس، اين زبان حامل پيامي است كه اگر به كوهها ابلاغ شود، مثل موم نرم ميشوند. از اين رو مطمئن باش و برو، هيچ صدمهاي نخواهي ديد.
رفيد ميگويد: من با آرامش خاطر تمام، مستقيم رفتم پيش حاكم، او تا چشمش به من افتاد،آتش خشمش شعلهور شد و صدا زد دستگيرش كنيد،آمدند دستهايم را بستند ،باز صدا زد سيّاف بيا گردنش را بزن. گفتم: امير مهلتي بده حرفي دارم، من كه ديوانه نبودم با پاي خودم به سوي مرگ آمده باشم. از خشم تو نسبت به خودم نيز آگاه بودم. پس جهتي باعث شده كه اينجا آمدهام. مهلتي بده كه حرفم را بزنم،آنگاه هر دستوري داري صادر كن. گفت: بگو حرفت چيست؟ گفتم: مجلس را خلوت كن تا بگويم. اشاره كرد حاضران همه رفتند. گفت: بگو. گفتم: مولاي من جعفربن محمّد به تو سلام رساند و فرمود: رفيد در پناه من است هيچگونه بدي به او نرسان.
تا اين جمله به گوشش خورد، ديدم برخاست ايستاد و گفت: بار ديگر اين جمله را بگو! بار ديگر تكرار كردم. ديدم بسيار نرم شد و با خوشرويي تمام گفت: تو را به خدا قسم ميدهم كه راست بگو، آيا مولاي من جعفربن محمّد به من سلام رساند و تو را پناه داد. گفتم: بله، به خدا قسم آنچه گفتم، پيامي بود از مولايم كه به تو ابلاغ كردم. وقتي مطمئن شد، از جاي خود حركت كرد و جلو آمد و دستهايم را كه بسته بود باز كرد و با عذرخواهي تمام گفت: حال از تو ميخواهم به جبران اين بي حرمتي كه دربارهي تو شد، دستهاي مرا ببندي.
گفتم: اين بي حرمتي كه ممكن نيست از من صادر شود. گفت: تا چنين نكني از تو راضي نخواهم شد. من ناچار دستهاي او را بستم و باز كردم.آنگاه انگشتري خود را كه نگين آن، مُهرش بود و اسناد و مدارك رسمي را با آن امضاء ميكرد به دست من داد و گفت: اينك من در اختيار تو هستم، آنچه دستور ميدهي عمل ميكنم.25
اين يك نمونه از قدرت ولايي امام(علیه السلام)كه با يك فرمان كه با وساطت زبان ديگري صادر ميكند، آدم مغرور متكبّري را خاضع و رام ميسازد.
نمونهاي از خضوع جبّاران در مقابل امام معصوم(علیه السلام)
در زيارت جامعه ميخوانيم:
(و ذَلَّ لَكُمْ كُلُّ شَيءٍ).
همه چيز تسليم و خاضع در مقابل شما ميباشند.
نمونهي ديگر از اين عجيبتر، خضوع شخص منصور دوانيقي است در مقابل امام(علیه السلام)در حالي كه تصميم بر قتل امام داشت و براي همين احضارش كرده بود.
راوي به نام محمّدبن عبدالله اسكندري گفته است: يك شب من نزد منصور خليفهي عبّاسي بودم، ديدم بسيار ناراحت و خشمگين است و با عصبانيّت تمام گفت: من از جهت جعفربن محمّد شديداً نگرانم و امشب تصميم گرفتهام او را به قتل برسانم. آنگاه غلامان خود را صدا زد و دستور داد كه بروند و امام را بياورند. آنها رفتند و من سخت پريشان حال شدم و مضطرب كه آيا كار به كجا خواهد كشيد؟! در اين حال بودم كه ديدم پردهي قصر بالا رفت و امام(علیه السلام) وارد شد؛ من ترس و وحشتم بيشتر شد، ولي ديدم منصور تا چشمش به امام افتاد، از جا برخاست و با اضطراب تمام با سروپاي برهنه به استقبال امام شتافت، در حالي كه رنگ از رخش پريده بود و تنش ميلرزيد،آنگونه كه دندانهايش به هم ميخورد.جلو رفت و به امام سلام كرد و با خضوع تمام دست آن حضرت را گرفت و بالاي تخت خود بُرد و سر جاي خودش نشانيد و خودش با دو زانوي ادب مقابل امام نشست و خوشامد گفت. آنگاه گفت: آقا چه شده كه اين وقت شب قدم رنجه فرموده و اينجا تشريف آوردهايد؟ امام(علیه السلام)فرمود: تو مأمور فرستاده و احضارم كردهاي. گفت: آقا من هرگز چنين جسارتي نكردهام، مأمور اشتباه كرده است، حال كه قدم بر چشم من نهادهايد، تشكّر ميكنم و هر امري داريد بفرماييد اطاعت ميكنم. امام(علیه السلام)فرمود: تنها چيزي كه من از تو ميخواهم اين كه بيموقع احضارم نكني. اين جمله را فرمود و از جا برخاست و با بدرقهي منصور از قصر خارج شد.
راوي ميگويد: من از ديدن اين جريان سخت در تعجّب و حيرت فرو رفتم كه چگونه شد؟! ديدم منصور از بدرقهي امام(علیه السلام)برگشت، امّا مثل آدمي كه چند فرسخ راه رفته و بار سنگين به دوش كشيده، خسته و كوبيده شده است؛ بدون اين كه با من حرفي بزند افتاد روي تخت و خوابيد. من نشستم. چند ساعت طول كشيد، بعد نصف شب از خواب بيدار شد، ديد من نشستهام،گفت: بنشين من قضاي نمازم را بخوانم و بعد داستاني برايت بگويم. من نشستم و او نماز خواند و آمد و گفت: چون تو محرم اسرار من هستي اين مطلب را به تو ميگويم، ولي نشنوم كه به كسي اين را گفته باشي.
من تصميم داشتم امشب جعفربن محمّد را در همين جا بكشم، امّا وقتي وارد قصر شد ديدم ناگهان اژدهايي مهيب و قوي هيكل در كنارش وارد قصر شد كه دهان باز كرده، لب بالايش را بالاي قصر گذاشته و لب پايينش را پايين قصر و دُمَش را دور قصر چرخانده با زبان عربي فصيح به من گفت: اگر آسيبي به آقا برساني، اين قصر را با تو و با همه چيزش ميبلعم. من هم ديدي كه چگونه حالم دگرگون شد و بر خود لرزيدم و كوچكترين كاري نتوانستم انجام بدهم.26
منشأ سكوت و قيام امام معصوم(علیه السلام)
منظور اين كه امام منصوب از جانب خدا، با اذن خدا و تقدير خدا، داراي علم محيط به همه چيز و قدرت بر ايجاد همه چيز است ولي در عالم طبع از جانب خدا موظّف است مانند ساير افراد بشر روي موازين عادي حركت كند و لذا گفتيم اگر مردم به دعوتش لبّيك اجابت گفتند و به يارياش برخاستند، او وظيفه دارد زمام حكومت را به دست گيرد و با مستكبران دشمن حق به مبارزه برخيزد و تا حدّ بذل جان و ريخته شدن خون خود و عزيزانش هم پيش برود.
ولي اگر مردم تن به قبول دعوتش ندادند و به قدر لازم و كافي به يارياش برنخاستند، در اين صورت او وظيفهي سكوت و تسليم شدن در مقابل حوادث و وقايع دارد تا آنجا كه ممكن است به دست حاكم جائري محكوم به تبعيد و يا زنداني شدن گردد و يا احياناً خود و عزيزانش كشته شوند و لذا ديديم يك روز، شرايط خاصّي مقتضي شد كه حضرت امام صادق(علیه السلام)با يك فرمان معالواسطه عليّ بن هُبَيره استاندارِ سفّاك را خاضع در پيشگاه خود سازد و عجيبتر از آن، منصور دوانيقي سلطان جبّار مستكبر را كه تصميم بر قتل گرفته و احضارش كرده بود، با ارائهي يك صحنهي هولانگيز آن چنان مرعوبش گرداند كه لرزه بر اندامش بيفتد و توانايي كمترين رفتار و گفتار خلاف احترام و ادب نسبت به امام(علیه السلام) را در خود نبيند.
ولي روز ديگر آن امام قادر، آن چنان سكوت از خود نشان داد كه شبانه مأمور منصور از ديوار خانهاش بالا رفت و آن حضرت را كه در حال نماز بود دستگير كرد و اجازهي پوشيدن لباس هم به آن حضرت نداد و با سر و پاي برهنه به قصر منصور آورد. او بيحرمتيها نسبت به امام(علیه السلام) از خود نشان داد و سرانجام مسمومش نمود.27
آخرين سفارش امام صادق(علیه السلام)به هنگام شهادت
راوي ميگويد، در ساعات آخر عمر شريفش به عيادتش رفتم.ديدم امام(علیه السلام)آن قدر لاغر شده كه گويي تنها سر در بدن شريفش باقيمانده.گريان شدم.فرمود:چرا گريه ميكني؟ گفتم: مولاي من! شما را در اين حال ميبينم متأثّرم. فرمود: تقدير خدا دربارهي بندهي مؤمنش خير است.اگر مالك مابين مشرق و مغرب شود؛ خير است و اگر بدنش قطعه ـ قطعه هم بشود، باز براي او خير است.
دستور داد همهي بستگانش را كنار بسترش جمع كردند.در آخرين لحظات عمر شريفش نگاهي به چهرهي همه افكند و فرمود:
(اِنَّ شَفاعَتَنا لا تَنالُ مُسْتَخِفّاً بِالصَّلوةِ).منتهی الامال جلد 2 صفحه ی 2
به يقين، شفاعت ما نمي رسد به كسي كه نماز را سبك بشمارد!
توجّه داريد كه نفرمود، تارك الصّلوة و بينماز مشمول شفاعت نميشود، بلكه فرمود، نمازخواني كه نماز را سبك بشمارد!مثلاً گاهي بخواند و گاهي نخواند يا از اوّل وقت تأخير بياندازد و رعايت احترام و ادب به هنگام اداي نماز را ننمايد، از شفاعت ما محروم ميگردد.
آنگاه اسم چند نفر از بستگانش را برد و فرمود: فلان مبلغ پول به فلان شخص و فلان مبلغ به فلان آدم بدهيد و...يكي از حُضّار گفت: آقا! آن كسي كه با كارد به شما حمله كرد و ميخواست شما را بكشد، دستور ميدهيد به او پول بدهند؟! فرمود: آيا ميخواهي من از كساني نباشم كه خدا فرموده:
(وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ ما أمَرَ اللهُ بِهِ أنْ يُوصَلَ...).سوره رعد آیه 21
پيوندهايي را كه خدا به برقرار داشتن آن فرمان داده است، برقرار ميدارند...بحارالانوارجلد 47 صفحه 2
يعني اين كار من «صلهي ارحام» است و خدا دستور صلهي ارحام داده است...!
مدينه و قيامت عظيم
امام كاظم(علیه السلام)فرموده است: من جنازهي پدرم را با دو قطعه جامهي احرام ـ كه موقع احرام ميپوشيدـ كفن پوشاندم و عمّامهاي هم كه از امام سجّاد(علیه السلام) مانده بود ـ بر سرش بستم...
در كربلا آيا كفن به غير بوريا نبود كه پيكر مولاي عزيزمان حسين(علیه السلام) را در آن بپوشانند؟! نه تنها كفن نكردند، بلكه آن پيراهن چسبيده به تنش را هم از بدن غرق در جراحتش بيرون كشيدند....!
در مدينه روز بيست و پنجم شوّال در تشييع جنازهي امام صادق(علیه السلام)غوغا شد و رستاخيز عظيم بهوجود آمد امّا در كربلا نه تنها از جنازهي حسين عزيز(علیه السلام)تشييع نكردند بلكه پسر نانجيب سعد دستور داد اسبها را نعل تازه زدند و...
وَ اَنَا السِّبْطُ الَّذِي مِنْ غَيْرِ جُرْمٍ قَتَلُونِي
وَ بِجُردِ الْخَيْلِ بَعْدِ الْقَتْلِ عَمْداً سَحَقُونِي
مدينه چند روز قيامتي عظيم به خود ديده است، يكي از آنها روزي بود كه پيكر پاك و مقدّس امام صادق(علیه السلام)روي دوش مردم به سمت بقيع ميرفت تا به خاك سپرده شود؛ از غوغا و ازدحام جمعيّت تشييع كننده، رستاخيزي عظيم بهوجود آمده بود. در آن ميان شاعري از دوستداران اهل بيت(علیهم السلام)با دلي سوخته و چشمي گريان مي گفت:
اَ تَدْرُون ماذا يحْمِلُونَ اِلَي الثَّرَي
بثيراً ثَوَي مِنْ رَأسِ عُلْيا شاهِقٍ
آيا ميدانيد مردم، چه پيكر پاك و مقدّسي را روي دوش گرفته ميبرند خاكش كنند، درياي علم و قدس و طهارت فرود آمده از بلندترين قلّهي عزّ و جلال كرامت.
غَداةًَ حَثَي الحاثُون فَوْقَ ضَريِحِهِ
تُـراباً وَ اَوْلَي كـانَ فَوقَ الْـمَفارِقِ
صبحگاهي خاك روي بدني ريختند كه اي كاش، آن خاك بر سر آدميان ريخته ميشد.
يك روز ديگري هم مدينه به خود ديد كه قيامتي برپا شد و آه و ناله و افغان از زمين و آسمان برخاست؛ آن روزي بود كه كاروان اسيران كربلا از شام به مدينه باز ميگشتند. يكي جامهي سياه بر تن كرده روي اسب نشسته بود و پرچم سياه به دست گرفته ميان كوچههاي مدينه ميگشت و نالهكنان و اشكريزان ميگفت:
يا اَهْلَ يَثْرِبَ لا مُقامَ لَكُمْ بِها
قُتِلَ الْحُـسَين فَاَدْمُعِي مِدْرارُ
اَلْجِسْمُ مِنْهُ بِكَربَلاء مُضَرَّجٌ
وَ الرَّأسُ مِنهُ عَلَي الْقَناةِ يُدارُ
اي اهل مدينه ديگر مدينه جاي ماندن نيست، حسين شما را كشتند و پيكر آغشته به خونش را در كربلا گذاشتند.سر بريدهاش را در بيابانها و شهرها چرخاندند.
بخش چهارم:
قدرت تأثير و تصرّف
رهبران آسماني
خضوع عالَم در مقابل ارادهي انبياء و اولياء(علیهم السلام)
ما در زيارت جامعهي كبيره كه جامع فضائل امامان(علیهم السلام)است ميخوانيم:
(فَبَلَغَ الله بِكُمْ أَشْرَفَ مَحَلِّ الْمُكَرَّمِينَ وَ أَعْلَي مَنَازِلِ الْمُقَرَّبِينَ وَ أَرْفَعَ دَرَجَاتِ الْمُرْسَلِينَ...).
من، شهادت ميدهم و اعتقاد به اين دارم كه خداوند، شما اهل بيت رسول را به شريف ترين جايگاه و برترين منازل مقرّبان درگاه خود و رفيعترين درجات پيامبران مرسل بالا برده است... تا آنجا كه:
(لاَ يَبْقَي مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لاَ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ....وَ لاَ مُؤْمِنٌ صَالِحٌ وَ لاَ فَاجِرٌ طَالِحٌ وَ لاَ جَبَّارٌ عَنِيدٌ....إِلاّ عَرَّفَهُمْ جَلالَةَ أَمْرِكُمْ وَ عِظَمَ خَطَرِكُمْ).
هيچ فرشتهي مقرّبي و هيچ پيامبر مرسلي.... و هيچ مؤمن نيكوكار و هيچ فاسق بدكاري و هيچ جبّار معاندي نيست....مگر اين كه خدا جلالت امر و عظمت مقام و منزلت شما را به آنان شناسانده است.
آنگونه كه تمامي مخلوقات؛ از زمينيان و آسمانيان، در مقابل عظمت و جلالت شأن شما خاضعند.
در قرآن كريم ميخوانيم كه خداوند انبياء و رسولان خود را متصرّف در عالم قرار داده كه ميتوانند با ارادهي خود دگرگوني در موجودات از هر قبيل كه باشند ايجاد كنند. آسمان و زمين، كوه و دريا، آتش و باد را به اذن خدا مسخّر فرمان خود سازند.آتش نمرودي براي جناب ابراهيم(علیه السلام)مبدّل به گلستان ميشود:
(قُلْنا يا نارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاماً عَلي إبْراهِيمَ).31
دريا زير پاي موسي(علیه السلام)و لشگريانش تبديل به جادّه و راه مي گردد:
(فَأوْحَيْنا إلي مُوسي أنِ اضْرِبْ بِعَصاكَ الْبَحْرَ فَانْفَلَقَ...).32
تخته سنگهاي سفت و سخت كوهستان، به خواست آن حضرت، چشمههاي جوشان ميشوند:
(...فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ...).33
باد، تحت تسخير سليمان(علیه السلام)قرار ميگيرد و:
(وَ لِسُلَيْمانَ الرِّيحَ عاصِفَڑً تَجْرِي بِأمْرِهِ...).34
جناب داوود(علیه السلام)كوهها را با خود در تسبيح خدا هم صدا ميكرد:
(...سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ...).35
رسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم)با اشارهي انگشت، ماه را دو نيم كرد:
(اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ).36
در يك شب، با نبود هيچ وسيلهاي از وسايل مادّي، تمام آسمانها را زير پا گذاشت تا به عرش اعلي رسيد:
(ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّي* فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أوْ أدْني).37
اينها نمونهاي از قدرت تصرّف انبياء(علیهم السلام)در موجودات عالم و خضوع تمامي موجودات عالم در مقابل ارادهي انبياء(علیهم السلام)است.
همهي عالم خاضع در مقابل هيبت انبياء و اولياء(علیهم السلام)
حال وقتي امامان(علیهم السلام)از اهل بيت رسول خاتم(علیهم السلام)بر اساس ادلّهي مُتْقَنَه38، افضل و ارفع از همهي انبياء و رسولان خدا(علیهم السلام) شدند، بديهي است كه قدرت تصرّفشان در موجودات عالم بيشتر و خضوع موجودات در مقابل عظمت آن مقرّبان درگاه خدا نيز مسلّمتر خواهد بود و خداوند حكيم رمز اين تسلّط آن رجال الهي بر عالميان را در سورهي انبياء نشان داده و فرموده است:
(...إنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعِينَ).39
...آنان، چنين بودند كه در انجام كارهاي نيك سرعت داشتند و ما را از روي رغبت و اميد به رحمت و ترس از اخذ و عقاب ميخواندند و در مقابل ما خاشع بودند...
و در يك كلمه، بندهي مطيع فرمانبردار ما بودند. از اينرو ما هم تمام عالم را مطيع فرمانبردار و خاشع در مقابل آنها قرار داديم، حتّي جبّاران و قدرتمندان مستكبر اگرچه به ظاهر گردنكشي ميكردند و به جنگ و ستيز با آنها بر ميخاستند، ولي در باطنِ جان از آنها ميترسيدند و از ترسِ آنها خواب آرام نداشتند.
فرعون مصري با آن همه علوّ و اقتداري كه داشت و خدا دربارهاش فرموده:
(إنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِي اْلاَرْضِ...).40
به يقين، فرعون در زمين اقتداري به دست آورد...
در عين حال، او از حضرت موسي(علیه السلام) پيامبر بزرگوار خدا وحشت داشت.از طريق پيشگويي كاهنان زمان آگاه شده بود كه مردي از ميان بنياسرائيل به پا خواهد خاست و بساط ستمگران را خواهد برچيد. او پيش از انعقاد نطفهي آن حضرت، دست به كار جلوگيري از پيدايش او گشت و دستور داد هر پسر بچّهي نوزاد از بنياسرائيل را سر بريدند. هر زن آبستن از آنها را شكم دريدند!
صد هزاران طفل سر بُبريده شد
تـا كليم الله صـاحـب ديـده شد
نمرود ستمگر، از ترس جناب ابراهيم خليل(علیه السلام)بود كه دستور داده بود خروارها هيزم جمع كرده و براي سوزاندن يك نفر در يك ميدان وسيع آتش افروختند و خدا آن را تبديل به گلستان نمود. يزيد پليد با آن همه قدرت و سلطنتي كه داشت از امام سيّدالشّهداء(علیه السلام) ميترسيد كه براي كشتن يك نفر يا هفتاد و دو نفر، سي هزار يا هفتاد هزار تن لشكر مجهّز به صحراي كربلا ريخته بود!
منصور دوانيقي عبّاسي از حضرت امام صادق(علیه السلام)وحشت داشت كه آن حضرت را از مدينه به عراق منتقل كرد و تحت نظر نگه داشت و نگهبانان بر در خانهي امام(علیه السلام) گماشت كه كسي با آن حضرت در تماس نباشد.
هارون عبّاسي نيز از ترس بود كه امام كاظم(علیه السلام)را از مدينه به عراق آورد و چهار سال يا هفت و يا چهارده سال در زندان نگه داشت و سرانجام مسمومش ساخت.
آري، انبياء و امامان(علیهم السلام)همه داراي سطوت و هيبت بودند و مستكبران عالَم را از خوف خود ميلرزانيدند و لذا در فضيلت تلاوت سورهي انبياء ميخوانيم:
(مَنْ قَرَاءَ سُورَةَ الاَنْبياءِ حُبّاً لَها كانَ مَهِيباً فِي اَعْيُنِ النّاس).41
هر كس سورهي انبيا را با علاقهمندي به آن بخواند، در نظر مردم با هيبت ديده ميشود!
امّا مقصود از اين كه سورهي انبياء را دوست داشته باشد اين كه علاقهمند به راه و رسم انبياء و پيامبران الهي(علیهم السلام)باشد و خود را متخلّق به اخلاق آن مقرّبان درگاه خدا گرداند. در رفتار و گفتار و ديگر شئون زندگي، نمونهاي از تربيت شدگان در مكتب انسانساز آنها باشد، وگرنه تنها خواندن اين سوره و تلفّظ به الفاظ آن و يا انباشتن مفاهيم آن در ذهن، بديهي است كه اثر تربيتي و سازندگي نخواهد داشت و هيبت و سطوتي براي قاري آن توليد نخواهد كرد.
قدرت تأثير و تصرّف اولياي الهي در كائنات
در اين حديث شريف منقول از رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)به عنوان حديث قدسي بينديشيد:
(قالَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ وَ مَا تَقَرَّبَ إلَيَّ عَبْدٌ بِشَيْءٍ أحَبِّ إلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ إنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّي اُحِبُّهُ فَإِذا أحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا إنْ دَعَانِي أجَبْتُهُ وَ إنْ سَألَنِي أعْطَيْتُهُ).42
حاصل مضمون حديث اين كه: بهترين و محبوبترين راه براي تقرّب به خدا، راه عبوديّت و بندگي است كه با انجام فرايض و نوافل آن را ميپيمايد! تا آنجا ميرسد كه محبوب خدا ميگردد و نتيجهي محبوبيّت در نزد خدا، آن ميشود كه خدا عقل و قلب و تمام مشاعر و قواي بندهي محبوب را تحت تدبير خود گرفته و طبق رضاي خود آنها را ميچرخاند و ميگرداند؛ در اين موقع است كه چشم بنده نميبيند جز آنچه را كه خدا ميخواهد و گوش بنده نميشنود جز آنچه را كه خدا ميپسندد و زبان بنده نميگويد جز آنچه را كه خدا رضا دارد و هر دم كه خدا را بخواند، جوابش ميدهد و هر چه كه از خدا بخواهد، عطايش ميكند و بلكه بر اثر فرورفتگي در درياي طاعت و فناء در بحر محبّت چنان ميشود كه چشم و گوش و دست و زبانش، مظهر فعل حق ميگردد.
يعني همانگونه كه خدا حقايق اشياء را ميبيند و از خفيّات امور آگاه است، او نيز چنين ميشود و همانطور كه گفتار خدا در عالم مؤثّر است و دست قدرت او كار ميكند، همچنين گفتار بندهي محبوب خدا نيز در عالم مؤثّر گشته و دست قدرت او متصرّف در كائنات ميشود؛ چنان كه در سورهي انسان خطاب به آن چنان بندگان فرموده است:
(وَ ما تَشاؤُنَ إلاّ أنْ يَشاءَ اللهُ...).43
شما نخواهيد خواست؛ مگر اين كه خدا بخواهد...
يعني خواست شما جز خواست خدا نميباشد! خواست خدا هم كه ايجاد كردن و هستي بخشيدنش حتمي است.
نمونهاي از اين نفوذ اراده و تصرّف در كائنات قصّهي عبداللهبنيحيي كابلي است كه خدمت امام صادق(علیه السلام)مشرّف شد و گفت: من گاهي كه مسافرت ميكنم بين راه حيوان درّندهاي سر راهم پيدا ميشود و من وحشت ميكنم. امام(علیه السلام) فرمود: طبق اين دستور كه ميدهم عمل كن رفع خطر ميشود. هرگاه آن حيوان سر راهت آمد آية الكرسي را بخوان و بعد بگو:
(عَزَمْتُ عَلَيْكَ بِعَزِيمَةِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ بِعَزِيمَةِ مُحَمَّد(صلی الله علیه و آله و سلم) وَ بِعَزِيمَةِ سُلَيمان بْن داوُود وَ بِعَزِيمَةِ اَميرِالْمُؤمِنين وَ الاَئِمَّةِ(علیهم السلام).44
آن حيوان بر ميگردد و تعرّضي به شما نميكند. عبدالله پس از چندي كه با پسر عمويش همسفر شد، در بين راه، حيوان درّندهاي سر راهشان آمد. عبدالله به دستور امام(علیه السلام) عملكرد و آية الكرسي را خواند و جملهاي را هم كه امام(علیه السلام) تعليم كرده بود گفت. آن حيوان بدون كمترين تعرّضي از همان راه كه آمده بود برگشت و رفت!
پسر عموي عبدالله كه همراهش بود و تا آن روز اعتراف به ولايت اهل بيت رسول(علیهم السلام)نداشت، از مشاهدهي آن جريان كه به تعليم امام صادق(علیه السلام)بود مُستَبصِر شد و اقرار به حقّيّت مذهب تشيّع كرد. عبدالله پس از گذشت مدّتي كه خدمت امام صادق(علیه السلام)مشرّف شد و جريان را نقل كرد، امام(علیه السلام)فرمود:
(اَ تَرَي اَنِّي لَمْ اَشْهَدْكُمْ بِئْسَما رَأَيْتَ).
آيا تو گمان ميكني كه من شاهد وضع و حال شما نبودم؟ بدگماني كردهاي و پي به حقيقت نبردهاي.آنگاه فرمود:
(اِنَّ لِي مَعَ كُلِّ وَلِيٍّ اُذُناً سامِعَةً وَ عَيْناً ناظِرَرةً وَ لِساناً ناطِقاً).45
من همراه هر يك از دوستانم گوشي شنوا و چشمي بينا و زباني گويا دارم!
آن فرمان من بود كه از زبان تو صادر شد و آن حيوان را برگردانيد؛ علامتش اين كه شما در آن موقع كنار نهر آبي بوديد و پسر عموي تو كه معترف به ولايت ما نبود، آن روز مُسْتَبصِر شد و اسمش در ميان شيعيان ما مضبوط است. اين جمله را هم در زيارت جامعه ميخوانيم:
(وَ ذَلَّ كُلُّ شَيْءٍ لَكُمْ).
همه چيز در پيشگاه شما خاندان رسول رام و خاضع است.
يك فرمان امام صادق(علیه السلام)از زبان عبدالله بن يحيي كه صادر ميشود، حيوان درّنده را به خضوع وا ميدارد.
قدرت روحي نافذ حضرت زينب(علیه السلام)
شنيدهايم عقيلهي بنيهاشم ـ زينب كبري(علیها السلام) ـ را روز دوازده محرّم با لباس اسارت وارد شهر كوفه كردند، در حالي كه شهر سراسر غلغله و غوغا بود. زنان و كودكاني اسير آوردهاند، سرهاي بريده بالاي نيزهها زدهاند، طبلها ميكوبند و شيپورها ميزنند. شترها و اسبها همهمه ميكنند. انبوه جمعيّت از زنان و مردان و كودكان داد و فرياد دارند. در چنين شرايطي، زينب كبري(علیها السلام) كه خود اسير است و مصيبتهاي جانسوز فراوان ديده است؛ ميخواهد به طور عادي و بدون بلندگو صحبت كند و جريان مهمّي را به سمع مردم برساند؛ طبيعي است كه شدني نيست و راهي جز اِعمال يك قدرت روحي معنوي وجود ندارد و لذا به نقل ارباب مقاتل:
(فَأَوْمَاَتْ اِلَي النّاسِ اَنِ اسْكُتُوا).
اشارهاي به سمت مردم كرد كه ساكت شويد.
همين يك اشاره چنان كرد كه:
(اِرْتَدَّتِ الْاَنْفاسُ وَ سَكَنَتِ الاَجْراس).46
نفسها به سينهها برگشت و [شترها و اسبها متوقّف شدند و قهراً] زنگها [كه به گردنشان بود] از صدا افتاد و شهر با آن غوغا يكباره سكوت محض شد.با داشتن اين قدرت روحي، به امر خدا، تن به اسارت ميدهند و امام سيّدالسّاجدين(علیه السلام) با تن رنجور،زنجير به گردن، بيابانها و شهرها گردانده ميشود.
انتظار اولياي دين(علیهم السلام)از شيعيان
در واقع رمز مطلب همان است كه در سورهي انبياء ارائه شده است:
(...إنَّهُمْ كانُوا يُسارِعُونَ فِي الْخَيْراتِ وَ يَدْعُونَنا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كانُوا لَنا خاشِعِينَ).
آن مردان مقرّب درگاه خدا، بهراستي بندگان خاشع در پيشگاه خدا هستند و در همه جا و در همه حال، دست استغاثه و استمدادشان به سوي خالقشان دراز است و جز خدا مَدْعُوّ و معبودي ندارند و از هر جهت تسليم امر خدا بوده و رضا به قضاي خدا از هر قبيل كه باشد ميدهند.
از ما هم ـ كه ادّعاي پيروي از آن هاديان و مربّيان آسماني داريم ـ پيمودن همين راه را خواستهاند كه در حدّ استطاعت خود، پا روي اهواء نفساني خود بگذاريم و سر تسليم و خشوع در برابر فرمان خدا فرود آوريم كه تنها راه ارتقاء و نيل به مقامات عاليه و صعود به عالم قرب خدا، مخالفت با هواي نفس است و تنها سبب انحطاط به درجات سافله و سقوط در دركات دوري از خدا متابعت از هواي نفس است. اين سخن خداوند حكيم است:
(فَأمَّا مَنْ طَغَي* وَ آثَرَ الْحَياةَ الدُّنْيا* فَإنَّ الْجَحِيمَ هِيَ الْمَأوي* وَ أمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَي النَّفْسَ عَنِ الْهَوي* فَإنَّ الْجَنَّةَ هِيَ الْمَأوي).47
آن كس كه طغيان كرد و زندگي دنيا را ترجيح داد، به يقين آتش شعلهور جهنّم مأوي و جايگاهش خواهد بود! امّا آن كس كه خائف از مقام[عدل] پروردگارش شد و نفس خويش از هويپرستي باز داشت، به يقين بهشت اقامتگاهش خواهد شد!
در آيهي ديگر فرموده است:
(أ فَرَأيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إلهَهُ هَواهُ وَ أضَلَّهُ اللهُ عَلي عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلي سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلي بَصَرِهِ غِشاوَةً...).48
آيا ديدهاي آن كس را كه هواي نفسش را معبود[و مطاع] خود قرار داده و در نتيجه خدا او را به عقوبت ضلالت و گمراهي از حق مبتلا ساخته و مهر بر گوش و قلبش نهاده و پرده روي چشم[عقل]ش افكنده است...
به جناب داود پيامبر(علیه السلام)وحي شد:
(يا داوُود حَذِّرْ اَصْحابَكَ مِنْ حُبِّ الشَّهَواتِ فَاِنَّ الْقُلُوبَ الْمُتَعَلِّقَةَ بِالشَّهَواتِ عُقُولُها مَحْجُوبَةٌ عَنِّي).
اي داود، اصحاب خود را از دلبستگي به شهوات تحذير كن، چه آن كه دلدادگان به شهوات، عقلهايشان از من در حجاب است [و رابطهاي با من ندارند].
از امام صادق(علیه السلام)منقول است:
(اَغْلِقْ اَبْوابَ جَوارِحِكَ عَمَّا يَرجِعُ ضَرَرُهُ اِلَي قَلْبِكَ).49
درهاي اعضا و جوارحت را از انجام كاري كه ضرر به قلبت ميرساند[و دل را از ياد خدا غافل ميسازد و از خدا جدايش ميكند] ببند كه خدا فرموده است:
(يَوْمَ لا يَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ* إلاّ مَنْ أتَي اللهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ).50
[روز قيامت]، روزي [است] كه نه مالي نافع به حال انسان خواهد بود و نه فرزنداني، تنها كسي آن روز رستگار است كه با قلبي سالم [از بيماريهاي اخلاقي و عملي] وارد بر خدا گردد.
بسياري از ديدنيها و شنيدنيها و گفتنيها كه ناپسند در نزد خداست،آثار شومش از گذرگاه چشم و گوش و زبان وارد بر قلب ميشود و قلب را به بيماري مهلك دوري از خدا مبتلا ميسازد. قلب سليم، آن قلبي است كه هر چه را كه غير خداست از خود بيرون ريخته و تنها خدا را در خود جا داده است.
از مولاي ما امام اميرالمؤمنين علي(علیه السلام)نقل شده: من بر در خانهي دل نشستم و هر چه غير خدا بود راهش ندادم. حال آيا قلب ما چه وضعي دارد؟ شهر بي در و دروازه است و به روي هر چه غير خدا باز است و جايي براي خدا در آن باقي نمانده است!
(...اتَّخَذَ إلهَهُ هَواهُ...).51
هواي نفس حكومت مطلقه در آن پيدا كرده و نسبت به خدا مُهر بر گوشش خورده و پرده روي چشمش افتاده است؛نه صدايي از خدا ميشنود و نه جمالي از خدا ميبيند.
رسيدن به خواستهي دل سعادت نيست
ما بايد هميشه به خدا پناه ببريم تا خدا اين حالت را براي ما نياورد كه به سبب غلبهي هواهاي نفساني نتوانيم راه را از چاه تشخيص بدهيم.
امام سجّاد(علیه السلام) به درگاه الهي عرضه ميدارد:
(اِلهي لا حَوْلَ لي وَ لا قُوَّةًَ اِلّا بِقُدْرَتِكَ وَ لا نَجاةًَ لي مِنْ مَكارِهِ الدُّنيا اِلّا بِعِصْمَتِكَ).52
خدايا! اگر حول و قوهي تو پشتيبان من نباشد،نميتوانم خود را از چنگال حوادث برهانم.نميتوانم چراغ عقلم را در مقابل اين همه توفانهاي سهمگين شهوات روشن نگه دارم.
و لذا به ما گفتهاند زياد بگوييد:«لا اله الّا الله،لا حول و لا قوّة الاّ بالله»؛انسان بايد معترف شود كه خدايا! من هيچم،من پوچم.من اگر خودم باشم و خودم، گرفتار ميشوم.توفانهاي سهمگين شهوات از همه سورهي ميوزد و چراغ عقلم را خاموش ميكند.به ما فرمودهاند، بعد از نماز صبح و نماز مغرب هفت بار بگوييد:«بسم الله الرّحمن الرّحيم و لا حول و لا قوّة إلاّ بالله العليّ العظيمِ».53
بدانيد آن قدرتي كه خاك را حركت داده و تبديل به اين انسان زنده كرده؛ نطفهي كور و كر و لال را تبديل به انساني بينا و شنوا و گويا كرده؛اگر او را به حال خودش رها ميكرد، هنوز همان خاك مرده بود و همان نطفهي كور و لذا مولاي ما امام سيّدالسّاجدين(علیه السلام)عرضه ميدارد:
(اللَّهُمَّ وَ إنَّكَ مِنَ الضُّعْفِ خَلَقْتَنَا، وَ عَلَي الْوَهْنِ بَنَيْتَنَا، وَ مِنْ مَاءٍ مَهِينٍ ابْتَدَأتَنَا).54
خدايا تو ما را ازضعف و ناتواني ساختهاي[پايهي ساختمان وجود ما ضعف و ناتواني است]خمير مايهي ما سستي و بيچارگي است.ما از آب پست و بيارزش ساخته شدهايم.
اينچنين موجودي را كه از ضعف و سستي ساخته شده، اگر به حال خودش رها كنند،افتاده و ساقط است.همان قدرتي كه در مراحل گذشتهي خلقت پشتيبان ما بوده تا ما را به اينجا رسانده، همان قدرت بايد در مراحل بعدي حيات نيز پشتيبان و نگهبان ما باشد.رسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم)با آن مقام و عظمتش، آخر شب بر ميخاست،در سجده گريه ميكرد و ميگفت:«اِلهي لا تَكِلْني اِلي نَفسِي طَرْفَةَ عَينٍ اَبَداً»؛55خدايا! يك چشم برهم زدن مرا به حال خودم رها نكن.
او ميگويد، مرا به حال خودم رها نكن؛پس ما چه ميكنيم؟بعضي گمان ميكنند سعادت در تأمين خواستههاي دل است و هر كسي به خواستههاي دلش برسد به سعادت رسيده و كامياب شده است.به همين جهت در اين راه ميتازند تا آمال و آرزوها را لباس تحقّق بپوشانند.اين اشتباه بزرگي است.شقاوت است،سعادت نيست.به خواستههاي دل رسيدن،به دام شقاوت افتادن است.در سورهي يوسف نيز قرآن كريم دو نمونه نشان ميدهد.هم انسان هوسبازي كه تمام همّش نيل به هوسهاست؛هم انسان پا روي هوس نهادهاي كه همهي هوسها را كوبيده است.زليخا يك زن متشخّص بود كه به تمام آن چه يك زن در عمرش آرزو دارد رسيده بود.همه چيز داشت: زيبايي،جواني، تشخّص، قدرت، ثروت و... ولي يك چيز كم داشت و آن فرقان بود.تشخيص نميداد مصلحت كدام است و مفسده كدام؟پشت پرده را نميديد.آن كاخ مجلّل را ميديد،آن زندگي غرق در رفاه را ميديد.خيال ميكرد تمام مايهي سعادت و خوشبختي همينهاست.
بخش پنجم:
مواعظ و كلمات نوراني
امام صادق(علیه السلام)
ما اصل همهي خيرات و نيكيها هستيم
حالا چند جملهاي از مواعظ نوراني امام صادق(علیه السلام) را مورد بحث قرار ميدهيم. ايشان در حديثي فرمودهاند:
(نَحنُ اَصلُ كُلِّ خَيرٍ وَ مِنْ فُروعِنا كُلُّ بِرٍّ).
ما [خاندان عصمت] منشأ همهي خيرات و ريشه و اصل همهي نيكيها هستيم.
يعني خداوند آن مقرّبان درگاه خود را به گونهاي خلقشان كرده كه سرچشمهي كلّ خيرات و بركاتند.
(وَ عَدُوُّنا اَصْلُ كُلِّ شَرٍّ).
و دشمنان ما نيز اصل و ريشهي همهي بديها هستند.
(وَ مِنْ فُروُعِهِم كُلُّ قَبيحٍ و فاحِشَة).
تمام زشتيها از شاخههاي وجود آنهاست.
(فَمِنْهُمُ الْكَذِبُ وَ الْبُخْلُ وَ النَّمِيمَةُ وَ الْقَطِيعَةُ وَ أكْلُ الرِّبَا وَ أكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ بِغَيْرِ حَقِّهِ وَ تَعَدِّي الْحُدُودِ الَّتِي أمَرَ اللهُ وَ رُكُوبُ الْفَواحِشِ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَ مَا بَطَنَ وَ الزِّنَا وَ السَّرِقَةُ وَ كُلُّ مَا وَافَقَ ذَلِكَ مِنَ الْقَبِيحِ).56
پس دروغ و بخل و سخن چيني و فتنه انگيزي و رباخواري و تجاوز از حدود و مرزهاي الهي و ارتكاب گناهان اعمّ از آشكار و نهان از زنا و سرقت و اشباه اين امور همه نشأت گرفته از ناحيهي دشمنان ماست.
آنگاه فرمود:
(فَكَذَبَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ مَعَنا وَ هُوَ مُتَعَلّقٌ بِفُروعِ غَيْرِنا).57
بنابراين دروغ گفته است آن كسي كه پنداشته كه او با ما [اهل بيت همسو و همراه] است در حالي كه [از حيث اخلاق و عمل] آويخته به شاخههاي دشمنان ماست.
اين جملهي امام(علیه السلام) به راستي براي ما مدّعيان تشيّع خيلي وحشت انگيز است كه بايد دقيقاً در شئون زندگي خود تجديد نظر كنيم، نكند در واقع عملاً دنبالهرو دشمنان اهل بيت عصمت و طهارت باشيم و پيش خود ميپنداريم از پيروان اهل بيت نبوّتيم آخر نه مگر اهل بيت طهارت شجرهي طيّبه و درخت پاكي هستند كه جز ميوهي طيّب و طاهر از خود چيزي تحويل نميدهند، حال اگر ما ديديم از درخت وجود ما جز اخلاق زشت و اعمال ناپاك چيزي بارز نميگردد، طبعاً بايد بفهميم كه معلوم ميشود شاخهي وجود ما، پيوند خوردهي با شجرهي طيّبه اهل بيت(علیهم السلام) نميباشد كه خود امام صادق(علیه السلام) فرموده است:
(فَكَذَبَ مَنْ زَعَمَ اَنَّهُ مَعَنا وَ هُوَ مُتَعَلّقٌ بِفُروعِ غَيْرِنا).
دروغ گفته آن كسي كه گمان كرده شاخهي وجودش پيوند خورده به درخت پاك و شجرهي طيّبهي ماست و حال آنكه ميوه و محصول اخلاق و اعمال بدش، نشان دهندهي اين است كه شاخهي وجودش، پيوند خورده به درخت ناپاك شجرهي خبيثهي دشمنان ماست.
حاصل اينكه اگر راستي ما باورمان شده است كه سعادت جاودانهي ما در گرو ارتباط و اتّصال با اهل بيت رسالت(علیهم السلام) است و بس، پس چارهاي جز اصلاح اخلاق و اعمال خود نداريم تا تشابهي با زندگاني مقرّبان درگاه خدا پيدا كنيم، وگرنه تنها ادّعاي محبّت داشتن و شعار دادن و خود را علوي، فاطمي، حسيني و جعفري معرّفي كردن، كافي در تحقّق تشيّع نميباشد زيرا معيار و ميزان، گفتار خود آن بزرگواران است نه ادّعاي ما، آن گفتار امام صادق(علیه السلام) است كه فرموده است:
(نَحنُ اَصلُ كُلِّ خَيرَ وَ مِنْ فُروعِنا كُلُّ بِرٍّ وَ عَدُوُّنا اَصْلُ كُلِّ شَرٍّ وَ مِنْ فُروُعِهِم كُلُّ قَبيحٍ و فاحِشَة).
هر كه را ديديد كه منشأ خير است، بدانيد او با ما در ارتباط است و هر كه را ديديد كه منشأ شر است، بدانيد او با دشمنان ما مرتبط است.
آيا ما واقعاً جعفري هستيم؟
از اين هراس انگيزتر اين حديث است كه باز از حضرت امام صادق(علیه السلام) در اصول كافي58 نقل شده كه فرموده است:
(حَلَقٌ فِي الْمَسْجِدِ يَشْهَرُوننا وَ يَشْهَرُونَ أنْفُسَهُمْ اُولَئِكَ لَيْسُوا مِنَّا وَ لا نَحْنُ مِنْهُمْ أنْطَلِقُ فَاُوَارِي وَ أسْتُرُ فَيَهْتِكُونَ سِتْرِي هَتَكَ اللهُ سُتُورَهُمْ يَقُولُونَ إمَامٌ أمَا وَ اللهِ مَا أنَا بِإمَامٍ إلاّ لِمَنْ أطَاعَنِي فَأمَّا مَنْ عَصَانِي فَلَسْتُ لَهُ بِإمَامٍ لِمَ يَتَعَلَّقُونَ بِاسْمِي أ لا يَكُفُّونَ اسْمِي مِنْ أفْواهِهِمْ فَوَ اللهِ لا يَجْمَعُنِي اللهُ وَ إيَّاهُمْ فِي دَارٍ).
در مسجد گروههايي حلقه حلقه گرد هم مينشينند و راجع به ما صحبت ميكنند و خود را در ميان مردم وابسته به ما و از پيروان ما معرّفي مينمايند، در حالي كه نه آنها از ما هستند و نه ما از آنها هستيم. پيوسته ميگويند امام، امام و من را امام خود معرّفي ميكنند. اينك به خدا قسم من امام نيستم مگر براي كسي كه در زندگياش مطيع من باشد امّا كسي كه مرا نافرماني كند، من امام او نميباشم؛ چرا اين مردم به نام من ميچسبند و چرا اسم مرا از دهانشان نميافكنند. [آنگاه امام(علیه السلام) آن مردم را نفرين كرد و فرمود:] خدا مرا با آنها در يك خانه جمع نكند و همنشينمان نسازد.
واقعاً عجيب است ما هميشه دعا ميكنيم:
(اَللّهُمَّ لا تُفَرِّقْ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ طَرْفَةَ عَيْنٍ اَبَداً فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ وَ احْشُرنا فِي زُمْرَتِهِمْ).
بارالها، بين ما و بين اهل بيت طهارت در دنيا و آخرت به قدر يك چشم به هم زدن جدايي مينداز و ما را با آنها محشور كن.
آن وقت امام صادق(علیه السلام) از خدا ميخواهد او را با مردم نافرمان گنهكار در يك جا جمع نكند، يعني شديداً مراقبت لازم است كه در زمرهي آن مردم نافرمان گنهكار قرار نگيريم مبادا مشمول نفرين امام صادق(علیه السلام) بشويم.
آن امام معصوم(علیه السلام) و حجّت خدا قسم ياد كرده كه:
(وَ اللهِ مَا أنَا بِإمَامٍ إلاّ لِمَنْ أطَاعَنِي فَأمَّا مَنْ عَصَانِي فَلَسْتُ لَهُ بِإمَامٍ).
به خدا قسم، من تنها امام كسي هستم كه مطيع من [در زندگياش] باشد و امّا كسي كه نافرماني من كند من امام او نميباشم.
حكم عقل و عرف نيز همين است، اگر ديديم فردي جلو ايستاده و جمعيّتي پشت سر او به نماز ايستادهاند، ميفهميم آن شخص جلو ايستاده امام است و آن جمعيّت پشت سري به او اقتدا كردهاند و مأمومند، بعد ديديم همه در قيام و قعود، در ركوع و سجود از امام تبعيّت ميكنند، ميفهميم كه اقتدا و امامت و مأموميّت به معناي واقعياش تحقّق يافته است.
امّا اگر ديديم امام در حال قيام است و جمعيّت در حال قعودند او در ركوع و اينها در سجودند، پي ميبريم كه اقتدا و امامت و مأموميّت تحقّق نيافته است و جز صورت ظاهري بيش نيست. در موضوع تشيّع و اعتقاد به امامت نيز اين حقيقت عقلي و عرفي حاكم است كه امام صادق(علیه السلام)فرموده است:
(وَ اللهِ مَا أنَا بِإمَامٍ إلاّ لِمَنْ أطَاعَنِي فَأمَّا مَنْ عَصَانِي فَلَسْتُ لَهُ بِإمَامٍ).
...به خدا قسم من امام كسي نيستم كه از من تبعيّت نكند.
بنابراين، ما وقتي ميتوانيم امام صادق(علیه السلام) را امام خود بدانيم كه در افكار و اخلاق و اعمال خود تابع ايشان باشيم و اگر ديديم از اين جهات درست در نقطهي مقابل او قرار گرفتهايم يعني او عادل است و ما ظالم، او امين است و ما خائن، او صادق است و ما كاذب، او زاهد است و ما پولدوست و رياست طلب، در اين صورت اگر او را امام خود بشناسيم، علاوه بر اينكه دروغ گفتهايم، به او توهين كرده و افترا بستهايم، زيرا امام و پيشواي مردم ظالم، ظالم است و امام مردم خائن، خائن است و امام مردم كاذب، كاذب است و... و پناه بر خدا كه بگوييم او ظالم است و خائن است و كاذب و لذا خود آن امام مظلوم با ناراحتي تمام فرموده است:
(لِمَ يَتَعَلَّقُونَ بِاسْمِي أ لا يَكُفُّونَ اسْمِي مِنْ أفْواهِهِمْ).
چرا اين مردم به اسم من چسبيدهاند و چرا اسم من را از دهانشان نمياندازند.
با نسبت دادن خودشان به من، مرا پيشرو قافلهي تبهكاران معرّفي كرده مايهي آبروريزي من ميشوند. آنگاه آنها را نفرين كرده و فرموده است:
(لا يَجْمَعُنِي اللهُ وَ إيَّاهُمْ فِي دَارٍ).
خدا نياورد آن روزي را كه من و آنها در يك جا جمع شده باشيم.
ما خود ميدانيم كه اينگونه سخن گفتن خوشايند بسياري از مردم ما نميباشد، ولي چه كنيم ما همه موظّفيم در مجالسي كه به نام آن بزرگواران تشكيل ميشود پيامشان را به دوستانشان برسانيم.
سه شرط لازم براي شيعه بودن
امام صادق(علیه السلام)ضمن حديث ديگري خطاب به يكي از اصحابشان به نام ابن جندب فرموده است:
(يَابنَ جُنْدَبٍ بَلِّغْ مَعاشِرَ شِيعَتِنا وَ قُلْ لَهُمْ لا تَذْهَبَنَّ بِكُمُ الْمَذاهِبُ فَواللهِ لا تُنالُ وَلايَتُنا اِلّا بِالْوَرَعِ وَ الاجْتِهادِ فِي الدُّنْيا وَ مُواساةِ الاخَوان فِي اللهِ).59
اي جندب، پيام ما را به گروه شيعيانمان برسان و به آنها بگو: مذاهب گوناگون و سليقههاي مختلف، شما را از راه حق بيرون نبرند. به خدا قسم ولايت ما نصيب كسي نميشود مگر از طريق ورع و پرهيز از محرّمات و كوشش در انجام وظايف عبادي و رسيدگي به وضع زندگي برادران در راه خدا و حلّ مشكلات آنان.
اين بيان امام(علیه السلام)نشان ميدهد كه تولّي يعني تن به ولايت اهل بيت عصمت دادن و در زمرهي اولياء و دوستان آن مقرّبان خدا قرار گرفتن، مشروط به شرايطي است كه از جملهي آنها اين سه امر بسيار مهمّ است و در رأس آن شرايط است:
1ـ ورع يعني پرهيز از محرّمات و اجتناب از معصيت.
2ـ سعي و تلاش جدّي در انجام وظايف عبادي.
3ـ همدردي با برادران ايماني و حلّ مشكلات آنان.
پس معلوم ميشود كساني كه بيپروا در ارتكاب معاصي و گناهان ميباشند و در انجام واجبات ديني سهل انگاري ميكنند و مخصوصاً نسبت به وضع زندگي بيچارگان و مستمندان از برادران ايماني خود بي تفاوتند، اينان در زمرهي متمسّكين به ولايت قرار نگرفتهاند و از اولياء و دوستان اهل بيت عصمت(علیهم السلام) محسوب نميشوند، هر چند از حيث تقيّد به ظواهر، بسيار جدّي و شورانگيز باشند و در اظهار محبّت به خاندان رسالت در ايّام ولادت و شهادتشان و زيارت مشاهد منوّرشان داغي و داد و غوغاي فراوان داشته باشند. آخر اين نه مگر صريح گفتار امام صادق(علیه السلام) است كه با سوگند و قسم ميفرمايد:
(فَواللهِ لا تُنالُ وَلايَتُنا اِلّا بِالْوَرَعِ وَ الاجْتِهادِ فِي الدُّنْيا وَ مُواساةِ الاخَوان فِي اللهِ).
موعظهي امام صادق(علیه السلام) به عبدالرّحمان بن سيّابه
نقل شده از عبدالرّحمان بن سيّابه كه در سنّ جواني پدر را از دست دادم، او در ميان مردم به خوب بودن شهرت داشت، چند روز پس از وفات پدر در خانه نشسته بودم به زندگي توأم با فقر خود در آينده فكر ميكردم، صداي كوبهي در به گوشم رسيد؛ رفتم يكي از دوستان سابق پدرم بود، وارد شد و نشست. ابتدا به خاطر وفات پدر به من تسليت گفت و سپس كيسهاي پيش من گذاشت و گفت ميدانم از پدر چيزي براي تو نمانده است، اين پول را سرمايهي كسب خود قرار بده كه معاشت تأمين شود. در آن كيسه هزار دينار پول بود، من خيلي خوشحال شدم، پيش مادر رفتم و جريان را گفتم، او هم خوشحال شد و دعا كرد و گفت: پس برو دنبال كسب و كار و بيكار نمان.
من همان روز نزد يكي ديگر از دوستان پدر رفتم و با او راجع به كسب و كار مشورت كردم، او محلّ كاري براي من در نظر گرفت و جامههاي مخصوصي براي من خريد كه بفروشم. من هم نشستم مشغول كاسبي شدم، چندي نگذشت كه بهرهي فراوان نصيبم شد تا آنجا كه ديدم مستطيع شدهام و بايد براي انجام مناسك حجّ به مكّه بروم. به مادر گفتم، او تعجّب كرد كه اين پول چه با بركت بوده است. آنگاه گفت: عزيزم اوّل برو دين خودت را به دوست پدرت ادا كن، اگر باقيمانده به قدر استطاعت حجّ بود، مكّه برو كه اداي دين مقدّم بر حجّ است.
من هزار دينار برداشتم و نزد دوست پدر بردم، او تعجّب كرد و گفت: اگر كم بوده است بيشتر بدهم. گفتم: خير خيلي هم با بركت بود و اكنون مستطيع حجّ شدهام و آوردهام دين خودم را به شما ادا كنم و بعد به حجّ بروم. او هم خوشحال شد و دربارهام دعا كرد.
من بعد از انجام مناسك حجّ براي زيارت امام صادق(علیه السلام)به مدينه رفتم، در منزل امام ديدم ازدحام جمعيّت زياد است و به اين زودي نوبت به من نميرسد، در گوشهاي نشستم كه خلوت شود. پس از لحظاتي خود امام(علیه السلام) از دور به من اشاره كرد كه جلو بيا. جلو رفتم و نشستم. فرمود: با من كاري داشتي، من خودم را معرّفي كردم كه عبدالرّحمان بن سيّابهام. امام(علیه السلام) با شنيدن نام پدرم ضمن اظهار تأثّر از وفاتش دو بار فرمود: رحمةالله عليه، رحمةالله عليه. آنگاه از مقدّمات مكّه آمدنم پرسيد، من هم ماجرا را براي امام بيان كردم. امام(علیه السلام) فوراً پرسيد: آيادِين خود را ادا كردهاي يا نه؟ گفتم: بله آقا، دينم را ادا كرده و با باقيماندهي آن مكّه آمدهام. امام(علیه السلام) با خوشحالي تمام فرمود: احسنت، آفرين بر تو كه كار بسيار خوبي كردهاي. بعد فرمود: اينك به تو نصيحتي دارم و در حالي كه آن حضرت انگشتهاي دست مباركش را به هم چسبانده بود فرمود: اگر ميخواهي با مردم در اموالشان شريك باشي مثل اين انگشتان دست من با هم برادر در زندگي خودت صادق باش و امين، راستگو باش و امانتدار.
اين هم موعظهي ديگري بود از امام صادق(علیه السلام) اميدواريم خدا به همهي ما توفيق پندپذيري از امامانمان عنايت فرمايد، آمين يا ربّ العالمين
پاسخ شفّاف و قاطع امام صادق(علیه السلام) به منصور دوانيقي
منصور دوانيقي حاكم جبّار زمان، امام صادق(علیه السلام) را از مدينه به بغداد آورد و تحت نظر داشت و با گماشتن مأموران از طرف خود، ارتباط مردم با امام(علیه السلام) را در نهايت درجهي محدوديّت قرار داده بود و در عين حال ميكوشيد كه رابطهي امام(علیه السلام) با خودش را نزديك و نزديكتر سازد تا از اين راه مشروعيّت حكومت خود را در نزد مردم به ثبوت رساند. ولي امام(علیه السلام) اعتنايي به او نميكرد، از اين رو نامهاي به امام نوشت كه از جملات نامهاش اين بود:
(لِمَ لا تَغْشَانا كَما يَغْشَانَا سائِرُ النّاسِ).
شما چرا با ما رفتوآمد نميكنيد آن طور كه ساير مردم با ما رفتوآمد دارند؟
ديگران ميكوشند به ما نزديك و نزديكتر شوند امّا شما از ما كناره ميگيريد، چرا؟ امام(علیه السلام)در جواب نامهي او مرقوم فرمود:
(لَيْسَ لَنا مِنَ الدُّنْيا ما نَخافُكَ مِنْ اَجْلِهِ وَ لا عِنْدَكَ مِنْ اَمْرِ الاخِرَةِ ما نَرجُوكَ لَهُ وَ لا اَنْتَ فِي نِعْمَةٍ فَنُهَنِّيَكَ وَ لا تَراها نِقْمَةً فَنُعَزِّيَكَ فَما نَصْنَعُ عِنْدَكَ).60
نه ما از مال دنيا چيزي داريم كه از تو بترسيم مبادا از دستمان بگيري و براي حفظ آن پيش تو بياييم و نه از آخرت چيزي در نزد تو هست كه براي به دست آوردن آن با تو در ارتباط باشيم و نه تو را در نعمتي ميبينيم كه براي تبريك و تهنيت بياييم و نه تو خود را در مصيبت و نقمتي مييابي كه ما براي تسليت و تعزيت پيش تو بياييم.
بنابراين نزد تو بياييم كه چه بكنيم؟ او در جواب نوشت: «تَصْحَبُنا و تَنْصَحُنا» با ما مصاحبت كنيد تا نصيحتمان نماييد؛ ما نياز به مصاحبت و نصيحت شما داريم. باز امام(علیه السلام) در جواب مرقوم فرمود:
(مَنْ اَرادَ الدُّنْيا لا يَنْصَحُكَ وَ مَنْ اَرادَ الاخِرَةَ لا يَصْحَبُكَ).61
كسي كه طالب دنيا باشد تو را نصيحت نميكند و كسي كه طالب آخرت باشد، با تو همنشين نميشود.
منصور وقتي اين دو جملهي كوتاه پرمحتوا را ديد گفت: حقّاً كه ميزان خوبي به دستم داده است براي شناختن دنياداران از آخرت طلبان. اينان كه اطراف مرا گرفتهاند و چاپلوسي ميكنند، دنياداراني هستند كه در پرتو دنياداري من به نوا ميرسند امّا آخرتطلبان، نيازي به من ندارند و قهراً به سراغ من نميآيند.
دلهاي روشني كه روشنگر ديگرانند
امام صادق(علیه السلام)ضمن حديث ديگري فرموده است:
(رَحِمَ اللهُ قَوماً كانُوا سِراجاً وَ مَناراً كانُوا دُعاةً اِلَيْنا بِاَعْمالِهِمْ وَ مَجْهُودِ طاقاتِهِمْ).62
خدا مشمول رحمت خود سازد آن كساني را كه چراغي روشن و مشعلي فروزان هستند در سر راه مردم و مردم را با اعمال و رفتار و نهايت درجهي طاقتشان به سوي ما اهل بيت نبوّت دعوت ميكنند.
تنها از زبانشان مايه نميگذارند بلكه با نشان دادن زندگي خالي از تجمّل و اعمال خالصانهي عاري از تظاهر خود، ديگران را با حقايق دين آشنا ساخته و آنها را تشويق و ترغيب به دينداري مينمايند.
آري در ميان بندگان خدا هستند صالحاني كه بر اثر تقوا و مبارزهي با هوي، سيم قلبشان متّصل به كانون برق حضرت حق جلّ جلاله گشته و خود روشن و روشنگر ديگران شدهاند. چون دلهاي مردم مانند لامپهاي بزرگ و كوچك است و كار علماي عامل و بندگان صالح اين است كه لامپهاي دلها را به منبع اصلي برق وصل و آنها را روشن ميسازند.
آن دلي كه سيمش به كانون برق متّصل است و رابطهاش با خدا محكم هادي برق است يعني نور را از منبع گرفته و از مجراي گفتار خودش به لامپهاي دلهاي مردم ميرساند و آنها را روشن ميكند. با يك جملهي كوتاه كه از عمق جان و صفاي ايمان ميگويد، تكان در دلها افكنده و چشمها را ميگرياند، امّا اگر گويندهي بينواي تهيدستي مثل من باشد كه سيم دلش به جاي خدا متّصل به پول، مقام، رياست و شهرت است، اين بيچاره خودش تاريك است، چگونه ميتواند تاريكهاي ديگر را روشن كند. خفته را خفته كي كند بيدار.
او هر چه داد و فرياد كند و آيات قرآن و احاديث امامان بخواند، طرفي نميبندد و تكاني در دلي پيدا نميشود.
موعظهي اثربخش و تعالي دهنده
نقل شده مرحوم شيخ جعفر شوشتري(رحمة الله عليه) در يكي از شهرها منبر رفت و پس از حمد و ثناي خدا يك جمله گفت: اي مردم بدانيد كه خدايي هست. اين جملهي كوتاه آنچنان دلها را دگرگون ساخت كه صداي ناله و شيون از مجلسيان برخاست تا آنجا كه بنا بر نقل، برخي از شدّت گريه بيهوش شدند. حال آن جمله مگر چه داشت كه اينچنين اثر گذاشت؟!
آري آن جمله جان داشت و روح داشت، از قلبي برآمد كه سيمش متصّل به كانون برق الله نورالسّموات و الارض گشته بود كه اينچنين دلها را روشن نمود. البتّه به اين نكته هم بايد توجّه داشت كه همهي لامپها صلاحيت اخذ برق از منبع برق را ندارند. لامپهاي سوخته در عين اتّصال به كنتور برق روشن نميشوند، برخي از دلهاي آدميان نيز بر اثر شدّت طغيان و عصيان و بيپروايي در ارتكاب گناهان مانند لامپهاي سوخته صلاحيّت اخذ نور از منبع نور را از دست دادهاند. خدا هم فرموده است:
(...وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ).63
كسي كه به كيفر گناهانش خدا صلاحيت اخذ نور را از او سلب كرده است ديگر نوري نخواهد داشت. حتّي خطاب به رسول مكرّمش(صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است:
(إنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتي...).64
تو نميتواني به مردهها حرف بشنواني...
عجب پيامبري كه مردهها را زنده ميكند آنگونه كه حضرت عيسي(علیه السلام) به فرمودهي قرآن مردهها را زنده ميكرد. خدا به رسول گرامياش(صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است تو نميتواني به مردهدلان حرف بشنواني.
(...سَواءٌ عَلَيْهِمْ أ أنْذَرْتَهُمْ أمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ).65
...آنها را چه انذار كني و چه نكني، ايمان نخواهند آورد.
لامپ قلب ابوسفيان، ابوجهل و ابولهب سوخته بود كه از آن همه نورافشاني خورشيد نبوّت تكاني در آنها بهوجود نيامد و براي هميشه در ظلمت جهل و كفر و الحاد باقي ماندند. امّا لامپ قلب سلمان عجمي و بلال حبشي و... آنچنان سالم و كامل و آماده براي استضائهي66 از منبع نور بود كه به محض مواجهه با آفتاب نبوّت روشن شدند و براي هميشه روشن ماندند.
اينك ما هم از خداوند منّان ميخواهيم توفيق پرهيز از گناه و تحصيل ملكهي تقوا به ما عنايت فرمايد تا لامپ دلهاي ما پيوسته براي استضائه از منبع نور سالم و كامل بماند ان شاءالله.
نامشخّص بودن عدد گناهان كبيره
از امام صادق(علیه السلام)منقول است:
(اَلكَبائِرُ الَّتِي اَوْجَبَ اللهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَيْهَا النّارَ).67
كبائر گناهاني هستند كه خداوند عزّوجلّ كيفر آنها را آتش مقرّر فرموده است.
در روايات ما عدد «كبائر» به طور مختلف ذكر شده است؛ از هفت و هشت و نه تا بيست و هفتاد و شايد بيش از آن نيز ارائه گرديده است و احتمالاً مبهم گذاردن عدد «كبائر» در قرآن و حديث بهمنظور ايجاد حال ترس از اقدام به مطلق گناه ميباشد.
چه آنكه در صورت روشن شدن عدد «كبائر» يك نوع گستاخي و بيپروايي نسبت به ساير گناهان ـ به عذر اين كه صغائرند و مكفَّر و مغفور ميباشند ـ در آدمي بهوجود ميآيد. آنگاه همين حال تجّري بر گناه علاوه بر اين كه خود، از نظر اصرار بر صغيره بودن يك معصيت كبيره است،آدمي را كمكم به گناهان بزرگ ديگر نيز آلوده ميسازد.
ولي در صورت ابهام عدد، طبعاً مراقبت و پرواي بيشتري در انسان بهوجود ميآيد و از ترس افتادن در حريم كبائر، دست به ارتكاب ساير گناهان نيز نميزند؛ همچنان كه مبهم بودن شب قدر اين اثر را دارد كه مسلمانان به اميد درك آن شب باعظمت در شبهاي متعدّد از ماه مبارك رمضان به عبادت و احيا اقدام ميكنند. در صورتي كه اگر معيّن و مشخّص بود، اكتفا به همان يك شب معيّن مينمودند و از فيض تكثير اعمال عبادي شبهاي متعدّد محروم ميگرديدند و همچنين سرّ اختلاف بيان روايات در عدد كبائر نيز محتمل است علاوه بر وجه مذكور(ابهام بهمنظور تحفّظ شديد از ارتكاب مطلق گناه) اشاره به اختلاف مراتب كبائر از حيث «قبح» و «عقوبت» باشد كه مثلاً هفت يا هشت و نه كبيره از آنها در درجهي نهايي از قبح و عقوبت قرار گرفتهاند ـ از قبيل: شرك، قتل نفس، رباخواري، زنا و نظاير اينها ـ و بعضي متوسّط و برخي به طور نسبي در حدّ پايين از زشتي و عقاب واقع شدهاند و به هر حال در اينجا يك نمونه از روايات مربوطه را تذكّراً و تبرّكاً نقل ميكنيم.
روايت امام صادق(علیه السلام) در معرّفي گناهان كبيره
حضرت عبدالعظيم حسني(علیه السلام)از امام جواد(علیه السلام)و ايشان از پدر بزرگوارشان امام ابوالحسن الرّضا(علیه السلام)و ايشان نيز از امام كاظم(علیه السلام)نقل فرمودهاند كه عمروبن عُبيد بصري(ظاهراً همان شخص معتزلي معروف باشد) بر امام ابي عبدالله جعفربن محمّدصادق(علیه السلام)وارد شد و پس از سلام نشست و اين آيه را تلاوت كرد:
(الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبائِرَ الْإثْمِ وَ الْفَواحِشَ... .)68
و سپس ساكت شد. امام(علیه السلام) فرمود: چه چيز موجب سكوتت شد؟ گفت: دوست دارم «كبائر» را از كتاب خدا بشناسم. فرمود:
(نَعَم،يَا عَمْرُو! أكْبَرُ الْكَبَائِرِ الشِّرْكُ بِاللّهِ. لِقَولِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ: اِنَّ اللهَ لا يَغْفِرُ اَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ قالَ: وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأواهُ النّارُ وَ بَعْدَهُ الْيَأسُ مِنْ رَوْحِ اللهِ لِأنَّ اللهَ يَقُولُ: «اَنَّهُ لا يَيْأسُ مِنْ رَوْحِ اللهِ إلاّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ»،
ثُمَّ الْأمْنُ مِنْ مَكْرِ اللهِ لِأنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللهِ إلاّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ
وَ مِنْهَا عُقُوقُ الْوالِدَيْنِ. لِأنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ جَعَلَ الْعَاقَّ جَبَّاراً شَقِيّاً في قَولِهِ: وَ بَرّاً بِوالِدَتي وَ لَمْ يَجْعَلْني جَبّاراً شَقِيّاً.
وَ مِنْها قَتْلُ النَّفْسِ الَّتِي حَرَّمَ اللهُ إلاّ بِالْحَقِّ. لِأنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ . وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها إلَي آخِرِ الْآيَةِ
وَ قَذْفُ الْمُحْصَناتِ لِأنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: اِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصِناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ
وَ أكْلُ مَالِ الْيَتِيمِ. لِأنَّهُ يَقُولُ: اِنَّ الَّذِينَ يَأكُلُونَ اَموالَ الْيَتامي ظُلْماً إنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً
وَ الْفِرارُ مِنَ الزَّحْفِ لِأنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أوْ مُتَحَيِّزاً إلي فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ
وَ أكْلُ الرِّبَا لِأنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إلاّ كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ وَ يُقُولُ فَاِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ
وَ السِّحْرُ لِأنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ
وَ الزِّنَا لِأنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أثاماً يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً
وَ الْيَمِينُ الْغَمُوسُ لِأنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ اِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللهِ وَ أيْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً اُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ...
وَ الْغُلُولُ لِأنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ
وَ مَنْعُ الزَّكَاةِ الْمَفْرُوضَةِ لِأنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ يَومَ يُحْمي عَلَيها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوي بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ...
وَ شَهَادَةُ الزُّورِ وَ كِتْمَانُ الشَّهَادَةِ لِأنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ
وَ شُرْبُ الْخَمْرِ لِأنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَدَلَ بِها عِبَادَةًَ الْأوْثَانِ
وَ تَرْكُ الصَّلاةِ مُتَعَمِّداً وَ شَيْئاً مِمَّا فَرَضَ اللهُ لِأنَّ رَسُولَ اللهِ(صلی الله علیه و آله و سلم)قَالَ مَنْ تَرَكَ الصَّلاةًَ مُتَعَمِّداً فَقَدْ بَرِئَ مِنْ ذِمَّةِ اللهِ وَ ذِمَّةِ رَسُولِ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلم)
وَ نَقْضُ الْعَهْدِ وَ قَطِيعَةُ الرَّحِمِ. لِأنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ: اُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ).69
آري اي عَمْرو، بزرگ ترين كبائر 1ـ شرك به خدا است كه خداوند عزّوجلّ ميفرمايد:
(إنَّ اللهَ لا يَغْفِرُ أنْ يُشْرَكَ بِهِ... ).70
خداوند شرك را نميآمرزد...
و فرموده است:
(إنَّهُ مَنْ يُشْرِكْ بِاللهِ فَقَدْ حَرَّمَ اللهُ عَلَيْهِ الْجَنَّةَ وَ مَأواهُ النَّارُ... ).71
خداوند، بهشت را حرام كرده بر كسي كه نسبت به او شرك بورزد و جاي او آتش است...
2ـ يأس از رحمت خدا است. زيرا خدا ميگويد:
(...إنَّهُ لا يَيْأسُ مِنْ رَوْحِ اللهِ إلاّ الْقَوْمُ الْكافِرُونَ).72
از رَوح و رحمت خدا كسي جز كافران مأيوس نميگردند...
3ـ اَمن از مَكر خدا يعني از انتقام نهاني و كيفر غافلگيرانهي خدا، آسودهخاطر بودن)كه خدا ميفرمايد:
(...فَلا يَأمَنُ مَكْرَ اللهِ إلاّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ).73
از عذاب ناگهاني و پنهان خدا جز زيانكاران كسي خود را ايمن نميبيند...
4ـ عقوق والدين چه آن كه خداوند شخص «عاق» را جبّار شقّي(يعني ستمگري بدبخت) به شمار آورده است، در اين گفتار خود(از زبان حضرت مسيح(علیه السلام) كه به قوم خود ميگفت):
(وَ بَرًّا بِوالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبّاراً شَقِيًّا).74
خداوند مرا نسبت به مادرم مهربان و خوشرفتار قرار داده و مرا ستمگري بدبخت قرار نداده است.
5ـ قتلِ نفس و كشتن انساني كه خدا كشتن او را جز تحت عنواني از عناوين حقّه، تحريم فرموده است،زيرا ميفرمايد:
(وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزاؤُهُ جَهَنَّمُ خالِداً فِيها...).75
هر كس شخص باايماني را از روي عمد به قتل برساند، كيفر او جهنّم است در حالي كه هميشه در آن خواهد ماند...
6ـ قَذْفِ مُحْصَنات يعني زنان پاكدامن را به خلاف عفاف متّهم نمودن كه خدا ميفرمايد:
(إنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَناتِ الْغافِلاتِ الْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ).76
آنان كه به زنان پاكدامن نسبت زنا ميدهند، در حالتي كه آنها زنان باايمان و بيخبر از آن نسبت ميباشند، در دنيا و آخرت طرد و لعن شده[از رحمت حق] بوده و براي آنان شكنجه و عذابي بزرگ است.
7ـ خوردن مال يتيم است كه خدا ميفرمايد:
(إنَّ الَّذِينَ يَأكُلُونَ أمْوالَ الْيَتامي ظُلْماً إنَّما يَأكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً).77
كساني كه اموال يتيمان را به ستم ميخورند،هر آينه در شكم خويش آتش ميخورند و به زودي به آتشي شعلهور در ميآيند.
8 ـ فرار از ميدان جهاد زيرا خدا ميفرمايد:
(وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إلاّ مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أوْ مُتَحَيِّزاً إلي فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللهِ وَ مَأواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ).78
هر كس در آن هنگام[موقع رو به رو شدن با كفّار در ميدان نبرد] به آنها پشت كند[مگر در صورتي كه هدفش كنارهگيري از ميدان بهمنظور حملهي مجدّد و يا به قصد پيوستن به گروهي [از مجاهدان] بوده باشد،[چنين كسي] گرفتار غضب پروردگار خواهد شد و مأواي او جهنّم است و چه بد جايگاهي است[جهنّم].
9ـ رباخواري چه آنكه خدا ميفرمايد:
(الَّذِينَ يَأكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إلاّ كَما يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ... ).79
كساني كه ربا ميخورند، بر نميخيزند مگر مانند كسي كه بر اثر تماسّ شيطان ديوانه شده[و نميتواند تعادل خود را حفظ كند، گاهي زمين ميخورد و گاهي به پا ميخيزد]...
و ميفرمايد:
(فَإنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ... ).80
اگر[چنين] نكنيد[دست از رباخواري برنداريد] بدانيد كه خدا و رسولش به جنگ با شما خواهند برخاست...
10ـ سحر زيرا خدا ميفرمايد:
(...وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ... ).81
...به طور مسلّم ميدانستند كه هر كس خريدار اينگونه متاع[سحر حرام] باشد، بهرهاي در آخرت نخواهد داشت...
11ـ زنا چه آنكه خدا ميفرمايد:
(...وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ يَلْقَ أثاماً* يُضاعَفْ لَهُ الْعَذابُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهاناً).82
كسي كه چنين كاري[شرك و قتل و زنا]مرتكب شود، دچار كيفري [شديد] خواهد شد. عذاب او در روز قيامت دو چندان ميگردد و با ذلّت و خواري در عذاب مخلّد83 ميشود.
12ـ يمين غَموس يعني قسم و سوگند دروغ كه آدمي را در گناه و سپس در عذاب فرو ميبرد). زيرا خدا ميفرمايد:
(إنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اللهِ وَ أيْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِيلاً اُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْآخِرَةِ... ).84
كساني كه پيمان الهي و سوگندهاي خود را[به نام مقدّس او]با بهاي اندكي معامله ميكنند، بهرهاي در آخرت نخواهند داشت...
13ـ غُلُول(يعني خيانت) كه خدا فرموده است:
(...وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأتِ بِما غَلَّ يَوْمَ الْقِيامَةِ... ).85
هر كس خيانت كند، در روز قيامت آنچه را كه در آن خيانت كرده است [بر دوش خود يا به همراه خود به عنوان سند خيانت]به صحنهي محشر ميآورد.
14ـ مَنع زكات واجب چه آن كه خدا ميفرمايد:
(يَوْمَ يُحْمي عَلَيْها فِي نارِ جَهَنَّمَ فَتُكْوي بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ... ).86
در روزي كه آنها را[گنجينههاي زكات داده نشده را] در آتش جهنّم به صورت سوزان و گدازان در ميآورند و آنگاه با آنها پيشانيها و پهلوها و پشتهاي آنان[ذخيره كنندگان مانعالزّكات]را داغ ميكنند.
15ـ شهادت دروغ
16ـ كتمان شهادت زيرا خداوند ميفرمايد:
(...وَ مَنْ يَكْتُمْها فَإنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ... ).87
...هر كس آن را[شهادت را]كتمان كند،قلبش گناهكار است...
17ـ شرابخواري كه خدا آن را برابر بتپرستي به حساب آورده است.
18ـ ترك نماز از روي عمد و ترك هر چه خدا آن را واجب دانسته است؛ چه آنكه رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) ميفرمايد:
(مَنْ تَرَكَ الصَّلاةًَ مُتَعَمِّداً، فَقَدْ بَرِئَ مِنْ ذِمَّةِ اللهِ وَ ذِمَّةِ رَسُولِهِ).
هر كس از روي عمد، ترك نماز نمايد، از پيمان و امان خدا و رسولش تهيدست و بينصيب گشته است.
19ـ پيمانشكني و20ـ قطع رحم كه خدا ميفرمايد:
(...اُولئِكَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ).88
...آنان[كه پيوندهايي را كه خدا دستور برقراري آنها را داده است قطع ميكنند] براي آنهاست لعنت و بديِ [مجازاتِ] سراي آخرت.
در اين موقع(كه بيان امام صادق(علیه السلام)به اينجا رسيد) عَمروبن عُبيد از محضر امام(علیه السلام) بيرون آمد در حالي كه از گريه ميناليد و ميگفت: هر كه به رأي خود در تفسير قرآن، چيزي گفت و با شما خاندان وحي و نبوّت در فضل و دانش به ستيزگي ايستاد، به هلاكت افتاد.
لحن متفاوت معصومين(علیهم السلام) در باب امر ولايت
حديث اوّل: (عَنِ الصّادِقِ، عَنْ اَبِيهِ(علیهما السلام) عَنْ جابِربْنِ عَبْدِاللهِ قالَ: كُنْتُ عِنْدَ النَّبِيِّ(صلی الله علیه و آله و سلم) اَنَا مِنْ جانِبٍ وَ عَلِيٌّ اَميرُالْمُؤمِنينَ(علیه السلام) مِنْ جانِبٍ اِذ اَقْبَلَ عُمَرُبْنُ الْخَطّابِ وَ مَعَهُ رَجُلٌ قَدْ تَلَبَّبَ بِهِ. فَقالَ: ما بالُهُ؟ قالَ: حَكي عَنكَ يا رَسُولَ اللهِ اِنَّكَ قُلتَ: مَنْ قالَ: لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ الله، دَخَلَ الْجَنَّةَ وَ هذا اِذا سَمِعَهُ النّاسُ، فَرَّطُوا فِي الاَعْمالِ. اَفَاَنْتَ قُلتَ ذلِكَ يا رَسُولَ اللهِ؟ قالَ: نَعَمْ، اِذا تَمَسَّكَ بِمَحَبَّةِ هذا وَ وِلايَتِهِ).89
امام صادق(علیه السلام) از پدر بزرگوارش امام باقر(علیه السلام) از جابربن عبدالله نقل فرمودهاند كه او گفت: در حضور پيامبراكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بودم، من در يك سمت و اميرالمؤمنين علي(علیه السلام) در سمت ديگر[آن حضرت نشسته بوديم]؛ در اين اثنا عمربن خطاب وارد شد، در حالتي كه گريبان مردي را گرفته و او را ميآورد. رسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: او چه كرده و جريان چيست؟ عمر گفت: اين مرد از قول شما[يا رسول الله] نقل كرده كه شما فرمودهايد، هر كس بگويد لااله الاّالله، محمّد رسول الله داخل بهشت ميشود! در صورتي كه اين سخن را اگر مردم بشنوند، در انجام وظايف ديني خود سست ميشوند و كوتاهي ميكنند. آيا شما فرمودهايد اين مطلب را يا رسول الله؟! رسول اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: آري[من گفتهام،ولي] به شرط اينكه متمسّك به ولايت و محبّت اين[يعني عليّ(علیه السلام)] باشد!
حديث دوّم: (عَنْ فُراتِ بْنِ اَحْنَفَ قالَ: كُنْتُ عِنْدَ اَبِي عَبْدِالله(علیه السلام)اِذ دَخَلَ عَلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ هؤلاءِ الْمَلاعِينِ فَقالَ: وَ اللهِ لاََسُوءَنَّهُ فِي شيعَتِهِ! فَقالَ: يا اَباعَبْدِاللهِ اَقْبِلْ اِلَيَّ! فَلَمْ يُقْبِلْ اِلَيْهِ. فَأعادَ. فَلَمْ يُقْبِلْ اِلَيْهِ. ثُمَّ اَعادَ الثّالِثَةَ. فَقالَ: ها اَنَا ذا مُقْبِلٌ،فَقُلْ، وَ لَنْ تَقُولَ خَيْراً. فَقالَ: اِنَّ شيعَتَكَ يَشرَبُونَ النَّبيذَ. فَقالَ: وَ ما بَأسٌ بَالنَّبِيذِ، اَخْبَرَنِي اَبِي، عَنْ جابِربْنِ عَبْدِاللهِ، اَنَّ اَصْحابَ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله و سلم) كانوُا يَشرَبُونَ النَّبِيذَ. فَقالَ: لَيْسَ اَعنِيكَ النَّبيذَ، اَعْنِيكَ الْمُسْكِرَ. فَقالَ: شيعَتُنا اَزكي وَ اَطْهَرُ مِنْ اَنْ يَجرِيَ لِلشَّيطانِ فِي اَمعائِهِمْ رَسِيسٌ وَ اِنْ فَعَلَ ذلِكَ الْمَخْذُولُ مِنْهُمْ فَيَجِدُ رَبّاً رَؤُفاً وَ نَبيّاً بِالاِسْتِغْفارِ لَهُ عَطُوفاً وَ وَليّاً لَهُ عِنْدَ الْحَوضِ وَلُوفاً وَ تَكُونُ اَنْتَ وَ اَصْحابُكَ بِبَرَهُوتٍ مَلُوفاً. قالَ: فَاُفْحِمَ الرَّجُلُ وَ سَكَتَ. ثُمَّ قالَ: لَيْسَ اَعنيكَ الْمُسْكِرَ، اِنَّما اَعنِيكَ الْخَمرَ. فَقالَ اَبُوعَبْدِالله(علیه السلام) سَلَبَكَ اللهُ ما لَكَ، تُؤْذِينا فِي شِيعَتِنا مُنْذُ اليَومِ. اَخْبَرَنِي اَبِي، عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْن، عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَبيطالِبٍ، عَن رَسُولِ اللهِ، عَنْ جَبْرَئِيلَ(علیهم السلام) عَن اللهِ عَزَّوَجَلَّ، اَنَّهُ فَقالَ: يا مُحَمَّدُ! اِنَّنِي حَظَرتُ الْفِردَوسَ عَلي جَميعِ النَّبيّينَ حَتّي تَدخُلَها اَنْتَ وَ عَلِيٌّ وَ شِيعَتُكُما اِلاّ مَنِ اقْتَرَفَ مِنْهُم كَبِيرةً. فَاِنِّي أَبْلُوهُ فِي مالِهِ اَوْ بِخَوفٍ مِنْ سُلْطانِهِ، حَتّي تَلقاهُ الْمَلائِكَةُ بِالرَّوحِ وَ الرَّيْحانِ وَ اَنَا عَلَيْهِ غَيْرُ غَضبانَ، فَيَكُونُ ذلِكَ حِلاًّ لِما كانِ مِنْهُ. فَهَلْ عِنْدَ اَصْحابِكَ هؤُلاءِ شَييءٌ مِنْ هذا؟ فَلُمْ اَودَعْ).90
فرات بن احنف گويد: در حضور امام صادق(علیه السلام)بودم؛ مردي از اين گروههاي ملعون دور از رحمت حق[كه منحرف از اهل بيت رسولند] وارد شد و گفت: به خدا سوگند در مورد پيروانش ناراحتش خواهم كرد! سپس گفت: يا اباعبدالله! ببين چه ميگويم. امام(علیه السلام) اعتنايي به او ننمود.دوباره گفت و[باز هم] امام اعتنا نكرد. بار سوّم امام فرمود: ها، بگو، ميشنوم[و ميدانم كه] مطلب خوبي نخواهي گفت. مرد گفت: پيروان تو "نبيذ91" مينوشند! امام(علیه السلام)فرمود: نبيذ اشكالي ندارد. پدرم براي من از جابربن عبدالله نقل كرد كه اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) نبيذ مينوشيدند. مرد گفت: مقصود من از نبيذ مايع مُسكِر است، نه آن نبيذ معهود كه حلال است. امام(علیه السلام) فرمود: شيعيان ما پاكتر و منزّهتر از آنند كه پليدي شيطان به درونشان راه يابد و به فرض اينكه فرد ناموفّقي از آنان به چنين كاري دست زده باشد[در روز جزا] مواجه خواهد شد با خدايي رئوف [كه رأفت و رحمت بيپايانش شامل حال ميگردد] و پيامبري عطوف كه براي وي از خدا طلب آمرزش ميكند و امامي آمادهي عنايت كه در كنار حوض [كوثر] قيام به شفاعتش مينمايد، در حالي كه تو و يارانت در "برهوت92" با نهايت ذلّت و خواري و وحشتزدگي دست به گريبان هستيد. مرد از اين جواب امام، مُفحَم [محكوم] و خاموش شد و پس از لحظاتي باز گفت: مقصود من از نبيذ كه گفتم پيروان تو مينوشند خمر است [كه شرب آن به طور قطع حرام است].
امام(علیه السلام) فرمود: خدا زبانت را از تو بگيرد، چرا امروز اينقدر ما را به خاطر شيعيانمان آزردهدل ميسازي؟ پدرم براي من نقل حديث نمود از جدّم عليّ بن الحسين و او از عليّ بن ابيطالب و آن حضرت از رسول خدا و آن جناب از جبرئيل(علیهم السلام) و جبرئيل از خداوند عزّوجلّ كه فرمود: اي محمّد! من، ورود به فردوس را بر تمامي پيامبران ممنوع كردهام تا تو و عليّ و شيعيانتان [پيش از همه] وارد شويد، مگر آن فردي از شيعيان شما كه مرتكب كبيرهاي شده باشد كه در اين صورت او را من با گرفتاريها كه در مالش پديد ميآورم و يا به سبب نگرانيها كه از سلطان زمانش در دلش ايجاد ميكنم [تطهيرش مينمايم] تا به هنگام مرگ، از فرشتگان، روح و ريحان ببيند و با من ديدار كند، در حالي كه بر وي خشمگين نيستم. آري،اين[ولايت و محبّت ما] وسيلهي نجات از عذاب است كه خدا به شيعهي ما عنايت فرموده است. حال آيا نزد ياران تو از اينگونه وسائل نجات از عذاب چيزي هست؟! اينك، باز هم اگر ميخواهي زبان به نكوهش و ايذاء بگشا يا رها كن و واگذار.
حديث سوّم: (عَنِ ابْنِ أبِي يَعْفُورٍ قَالَ قُلْتُ لِأبِي عَبْدِ اللهِ (علیه السلام) إنِّي اُخَالِطُ النَّاسَ فَيَكْثُرُ عَجَبِي مِنْ أقْوامٍ لا يَتَوَلَّوْنَكُمْ وَ يَتَوَلَّوْنَ فُلاناً وَ فُلاناً لَهُمْ أمَانَةٌ وَ صِدْقٌ وَ وَفَاءٌ وَ أقْوامٍ يَتَوَلَّوْنَكُمْ لَيْسَ لَهُمْ تِلْكَ الْأمَانَةُ وَ لا الْوَفَاءُ وَ الصِّدْقُ قَالَ فَاسْتَوَي أبُوعَبْدِ اللهِ (علیه السلام)جَالِساً وَ اَقْبَلَ فَأقْبَلَ عَلَيَّ كَالْغَضْبَانِ ثُمَّ قَالَ لا دِينَ لِمَنْ دَانَ بِوَلايَةِ إمَامٍ جَائِرٍ لَيْسَ مِنَ اللهِ وَ لا عَتَبَ عَلَي مَنْ دَانَ بِوَلايَةِ إمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللهِ قُلْتُ لا دِينَ لِاُولئِكَ وَ لا عَتْبَ عَلَي هؤُلاءِ فَقَالَ نَعَمْ لا دِينَ لِاُولئِكَ وَ لا عَتْبَ عَلَي هؤُلاءِ ثُمَّ قَالَ اما تَسْمَعُ لِقَوْلِ اللهِ «الله وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إلَي النُّورِ يَعْنِي مِنْ ظُلُمَاتِ الذُّنُوبِ إلَي نُورِ التَّوْبَةِ وَ الْمَغْفِرَةِ لِوَلايَتِهِمْ كُلَّ إمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اللهِ وَ قَالَ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أوْلِياؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إلَي الظُّلُماتِ» قالَ: قُلْتُ اَلَيْسَ اللهُ عَني بِهَا الكُفّارَ حِينَ قالَ: وَالَّذِينَ كَفَرُوا؟ قالَ: فَقالَ وَ اَيُّ نُورٍ لِلْكافِرِ وَ هُوَ كافِرٌ فَاُخْرِجَ مِنْهُ اِلَي الظُّلُماتِ؟ إنَّمَا عَنَي اللهُ بِهَذَا أنَّهُمْ كَانُوا عَلَي نُورِ الْإسْلامِ فَلَمَّا أنْ تَوَلَّوْا كُلَّ إمَامٍ جَائِرٍ لَيْسَ مِنَ اللهِ خَرَجُوا بِوَلايَتِهِمْ إيَّاهُمْ مِنْ نُورِ الْإسْلامِ إلَي ظُلُمَاتِ الْكُفْرِ فَأوْجَبَ لَهُمُ النَّارَ مَعَ الْكُفَّارِ فَقالَ اُولئِكَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِيها خالِدُونَ.93
اِبن ابي يعفور ميگويد: خدمت امام صادق(علیه السلام)عرض كردم: من با مردم معاشرت و آميزش دارم و بسيار مايهي تعجّب من شده است اينكه ميبينم گروههايي از كساني كه ولايت شما را نپذيرفتهاند و تن به ولايت فلان و فلان دادهاند، در عين حال افرادي امين و صادقالقول و وفادار به عهد و پيمان هستند! ولي گروههايي از كساني كه ولايت شما را دارند [و از دوستداران شما ميباشند] آن مقدار از امانت و صدق و صفا كه در آنها هست در اينها ديده نميشود[يعني با اين وصف چگونه ميشود گفت كه آنها اهل عذابند و اينها اهل نجات] راوي ميگويد: امام(علیه السلام) وقتي اين سخن را از من شنيد، تكان خورد و مستقيم نشست[حال پاسخ جدّي به خود گرفت] و مانند كسي كه بر سر خشم آمده باشد رو به من كرد؛ سپس فرمود: دين ندارد آن كسي كه به ولايت امام جائري كه منصوب از جانب خدا نيست تن در داده و از وي تبعيّت كند و عتاب و سرزنشي نيست بر كسي كه ولايت امام عادلي را كه منصوب از جانب خداوند است بپذيرد و او را مطاع خود داند. راوي ميگويد:[از روي تعجّب] گفتم: آنها دين ندارند و اينها حتّي سرزنش هم ندارند؟! فرمود: آري، آنها دين ندارند و اينها سرزنش هم ندارند.آنگاه[براي رفع تعجّب و استبعاد من] فرمود: آيا نميشنوي گفتار خدا را كه فرموده: خدا وليّ آناني است كه ايمان آوردهاند و آنها را به سبب ولايتشان نسبت به امام عادل منصوب از جانب حق، از تاريكيهاي گناهان خارج كرده و به نور توبه و مغفرت داخلشان مينمايد و[دربارهي گروه مقابل آن گروه مؤمن] فرموده است: و آناني كه كفر ورزيدهاند،اوليائشان طاغوت است و آنها را از نور بيرون برده و به تاريكيها داخلشان ميسازد.
راوي ميگويد:[باز هم از روي تعجّب]گفتم: مگر اين آيه دربارهي كفّار نيست كه ميفرمايد: والّذين كفروا [يعني ما دربارهي مسلمانهاي مخالف مذهب شيعه سخن ميگوييم و شما به آيهي مربوط به كفّار استدلال ميفرماييد] امام فرمود: آيا كافر در عين حالي كه كافر است چه نوري دارد تا از آن خارجش كنند؟! و حال آنكه اين آيه نشان ميدهد كه كساني هستند كه ابتدا بر نور اسلام بودهاند و پس از آنكه تن به ولايت امام جائر غير منصوب از جانب خدا دادهاند به همين جهت در منطق قرآن از نور اسلام بيرون آمده و داخل ظلمات كفر گرديدهاند و در نتيجه همدوش با كفّاري كه از ابتدا در عالم كفر بودهاند، محكوم به خلود در آتش شدهاند و لذا فرموده است:اولئك اصحاب النّار هم فيها خالدون.
شئون ولايت تكويني امامان(علیهم السلام) به انحاء گوناگون
نظير اين اختلاف در شرايط سخن را در مقام ارائهي شئون ولايت تكوينيشان نيز مشاهده ميكنيم؛ مثلاً يكجا ميبينيم وقتي با خواصّ اصحابشان روبهرو ميشدند ميفرمودند:
(إنِّي لَأَعْلَمُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَا فِي الْأرْضِ وَ أعْلَمُ مَا فِي الْجَنَّةِ وَ أعْلَمُ مَا فِي النَّارِ وَ أعْلَمُ مَا كَانَ وَ مَا يَكُونُ).94
حقيقت آنكه من،آنچه را كه در آسمانها و زمين است ميدانم و آنچه را كه در بهشت و جهنّم است ميدانم و آنچه را كه هست و بعد از اين بهوجود خواهد آمد ميدانم.
و جاي ديگر ميبينيم وقتي در مجلسي با طبقات مردم مواجه ميشدند و لازم بود كه «تقيّه» كنند ميفرمودند:
(يَا عَجَباً لِأقْوامٍ يَزْعُمُونَ أنَّا نَعْلَمُ الْغَيْبَ مَا يَعْلَمُ الْغَيْبَ إلاّ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَقَدْ هَمَمْتُ بِضَرْبِ جَارِيَتِي فُلانَةَ فَهَرَبَتْ مِنِّي فَمَا عَلِمْتُ فِي أيِّ بُيُوتِ الدَّارِ هِيَ).95
تعجّب از مردمي است كه ميپندارند ما علم به غيب داريم و از نهان امور آگاهيم! در صورتي كه جز خداوند عزّوجلّ كسي علم به غيب ندارد؛ من خواستم خدمتكار خانهام را تنبيه كنم، فرار كرد و ندانستم در كدام يك از اطاقهاي خانهام پنهان شده است!
پاسخ متين امام صادق(علیه السلام) به مرد مادّي مسلك
ابوشاكر ديصاني، يكي از پيشوايان مسلك مادّي خدمت امام صادق(علیه السلام)رسيد و گفت: ما معتقديم كه عالم با همه چيزش قديم است و ازلي،آغاز ندارد و هميشه بوده است و شما كه ميگوييد عالم حادث است و قبلاً نبوده و بعد پديد آمده است دليلتان چيست؟ آنجا بچّهاي بود و تخم مرغي در دستش، امام(علیه السلام) آن تخممرغ را از دست بچّه گرفت و رو به ابوشاكر فرمود: اين تخممرغ را ميبيني، زير اين پوست دو مايع غليظ هست كه به هم مخلوط نميشوند، مايعي سفيدرنگ و در وسط آن مايعي زردرنگ، اين تخم را ما زير بال مرغي ميگذاريم بعد از چند روز ديوارهي آن شكافته ميشود و جوجهاي با بال و پر رنگين از آن بيرون ميآيد، حال اين تخممرغ كه هم اكنون در دست ماست مثلاً ده روز پيش اصلاً وجود نداشته و از مرغي توليد شده است و جوجهاي هم كه از اين تخممرغ بيرون خواهد آمد، اكنون وجود ندارد و بعد از ده روز موجود خواهد شد،حال آيا معقول است كه بگوييم اين تخممرغي كه ده روز قبل نبوده و الآن هست و جوجهاي كه الآن نيست و ده روز بعد خواهد موجود شد هميشه موجود بوده است؟
بديهي است كه اين حرفي نامعقول است، تمام اجزاي عالم به همين كيفيّت است، يعني دست روي هر موجودي از موجودات عالم كه بگذاريد ميبينيد اوّل نبوده و بعد موجود شده است و لذا نتيجه ميگيريم كه عالم، تماماً حادث و عقلاً نيازمند به مُحْدِث است. آن مرد مادّي مسلك كه داراي انصاف بود اين بيان مستدلّ و ساده را كه از امام(علیه السلام) شنيد با خضوع تمام گفت:
(دَلَلْتَ فَاَوْضَحْتَ وَ قُلْتَ فَاَحْسَنْتَ وَ ذَكَرْتَ فَاَوْجَزْتَ).96
با دليل و برهان اين مطلب را روشن كردي، سخن گفتي و چه نيكو سخن گفتي، حقيقت را بيان كردي و مختصر و كوتاه هم بيان كردي.
امر به معروف بيثمر!
امام صادق(علیه السلام) نقل شده است كه فرمود: مسلماني همسايهي مسيحي داشت. با او رفت و آمد ميكرد.كمكم او را دعوت به اسلام كرد.او هم بعد از مدّتي قبول كرد و مسلمان شد و آداب وضو و نماز يادش داد.همان شب اوّلِ مسلمانياش خوابيده بود ساعت آخر شب ديد كسي در ميزند.وحشت زده شد كه اين ساعت شب كيست و چه كاري دارد.پشت در رفت و گفت:كيست؟! گفت:من همسايهي مسلمان شما هستم. در را باز كرد و گفت: آيا حادثهاي پيش آمده؟ گفت: مگر مسلمان نشدهاي؟ مسلمان بايد آخر شب بيدار شود و به مسجد برود و نافلهي شب بخواند! او وضو گرفت و با هم به مسجد رفتند. نافلهي شب خواندند و تمام شد.گفت: حالا خوب است كه برويم.گفت:نه، نماز صبح مانده.اين نافلهي شب بود.بنشين نماز صبح را هم باجماعت بخوانيم. بعد از نماز صبح گفت : خوب تمام شد؟ گفت: خير! مستحبّ است انسان پس از نماز صبح براي تعقيبات بنشيند تا آفتاب بالا بيايد كه سبب زيادي رزق آدم ميشود.بيچاره تازه مسلمان نشست تا آفتاب بالا آمد.تكان خورد كه برخيزد كهنه مسلمان دامن او را كشيد كه بنشين مقداري قرآن و دعا بخوانيم تا ظهر نماز را با جماعت ادا كنيم مگر نميداني كه مؤمن در مسجد مانند ماهي در آب است و هرگز از شناوري در آب احساس خستگي نميكند؟ بعد از نماز ظهر و عصر هم گفت: تا مغرب چيزي نمانده، صبر كن بعد از نماز مغرب و عشا كه با جماعت خوانديم؛ ميرويم. خلاصه پس از نماز عشا رفتند.آن بيچاره تازهمسلمان خسته و كوفته به خانه رفت و خوابيد هنوز خستگي از جانش در نرفته بود كه آخر شب ديد باز در ميزنند پشت در رفت همسايه را ديد كه ميگويد: بيا با هم مسجد رويم. گفت: آقاي عزيز! اين دين شما يك آدم بيكار ميخواهد من كار دارم با دين شما نميتوانم زندگي كنم من به همان دين قبلي خودم برميگردم! امام صادق(علیه السلام) فرمود: اين آدم همان طور كه او را مسلمان كرد همان طور هم كافرش كرد!97
دستورالعمل جامع از امام صادق(علیه السلام) در باب حجّ
(قال الصّادِقُ(علیه السلام): اِذا اَرَدْتَ الحَجَّ فَجَرِّدْ قَلْبَكَ لِلّهِ عَزَّوَجَلَّ مِنْ قَبْلِ عَزْمِكَ مِنْ كُلِّ شاغِلٍ وَ حَجْبِ كُلِّ حاجِبٍ وَ فَوِّضْ اُمُورَكَ كُلَّها اِلي خالِقِكَ وَ تُوَكَّلْ عَلَيْهِ فِي جَميعِ ما يَظْهَرُ مِنْ حَرَكاتِكَ وَ سُكُونِكَ وَ سَلِّمْ لِقَضائِهِ وَ حُكْمِهِ وَ قَدَرِهِ وَ وَدِّعِ الدُّنْيا وَ الرّاحَةَ وَ الْخَلْقَ وَ اخْرُجْ مِنْ حُقُوقٍ تَلْزَمُكَ مَنْ جَهَةِ الْمَخْلُوقينَ وَ لا تَعْتَمِدْ عَلي زادِكَ وَ راحِلَتِكَ وَ اَصْحابِكَ وَ قُوَّتِكَ وَ شَبابِكَ وَ مالِكَ مَخافَةَ اَنْ تَصيرَ لَكَ اَعْداءً وَبالاً لِيُعْلَمَ اَنَّهُ لَيْسَ لَهُ قُوَّةٌ وَ لا حيلَةٌ وَ لا لِاَحَدٍ الّا بِعِصْمَةِ اللهِ تَعالي وَ تَوفيقِهِ).
(وَ اسْتَعِدَّ اسْتِعْدادَ مَنْ لا يَرْجُو الرَّجُوعَ وَ احْسِنِ الصُّحْبَةَ وَراعِ اَوْقاتَ فَرائِضِ اللهِ تَعالي وَ سُنَنَ نَبِيّهِ وَ ما يَجِبُ عَلَيْكَ مِنَ الاَدَبِ وَ الاِحْتِمالِ وَ الصَّبْرِ وَ الشُّكْرِ وَ الشَّفْقَةِ وَ السَّخاءَ وَ ايثارِ الزّادِ عَلي دَوامِ الاَوْقاتِ ثُمَّ اغْتَسِلْ بِماءِ التَّوْبَةَ الخّالِصَةِ مِنَ الذُّنُوبِ وَ البَسْ كِسْوَةَ الصِّدْقِ وَ الصَّفاءِ وَ الْخُضُوعِ وَ الْخُشُوعِ وَ اَحْرِمْ عَنْ كُلِّ شَيْءٍ يَمْنَعُكَ عَنْ ذِكْرِ اللهِ عَزَّوَجَلَّ وَ يَحْجُبُكَ عَنْ طاعَتِهِ وَ لُبِّ بِمْعني اِجابَةً صافِيَةً زاكِيَةً لِلّهِ عَزَّوَجَلَ فِي دَعْوَتِكَ لَهُ مُتَمَسِّكاً بِالْعُرْوَةِ الوُثْقي وَ طُفْ بِقَلْبِكَ مَعَ الْمَلائِكَةِ حَوْلَ الْعَرْشَ كَطَوافِكَ مَعَ الْمُسْلِمينَ بِنَفْسِكَ حَوْلَ الْبَيْتِ وَ هَرْوِلْ هَرْوَلَةً مِنْ هَواكَ وَ تَبَرُّئاً مَنْ جَميعِ حَولِكَ وَ قُوَّتِكَ وَ اخْرُجْ مِنْ غَفْلَتِكَ وَ زَلّاتِكَ بِخُرُوجِكَ اِلي مِني وَ لا تَمَنَّ ما لا يَحِلُّ لَكَ وَ لا تَسْتَحِقُّهُ وَ اعْتَرِفْ بِالْخَطاءِ بِالْعَرَفاتِ وَجَدِّدْ عَهْدَكَ عِنْدَاللهِ تَعالي بِوَحْدانِيَّتِهِ وَ تَقَرَّبْ اِلَيْهِ وَ اتَّقِهِ بِمُزْدَلِفَة وَ اصْعَدْ بِرُوحِكَ اِلَي الْمَلأَ الاَعْلي بِصُعُودِكَ اِلَي الْجَبَلِ وَ اذْبَحْ حَنْجَرَةًَ الْهَوي وَ الطَّمَعِ عِنْدَالذَّبيحَةِ وَ ارْمِ الشَّهَواتِ وَ الْخَساسَةَ وَ الدِّنائَةَ وَ الاَفْعالَ الذَّميمَةَ عِنْدَ رَمْي الْجَمَراتِ).
(وَ احْلِقِ العُيوبَ الظّاهِرَةًَ وَ الباطِنَةَ بِحَلْقِ شَعْرِكَ وَ ادْخُلُ في اَمانِ اللهِ تَعالي وَ كَنَفِهِ وَ سِتْرِهِ وَ كِلائِهِ مِنْ مُتابَعَةِ مُرادِكَ بِدُخُولِ الْحَرَمِ وَ زُرِ الْبَيْتَ مُتَحَقِّقاً لِتَعْظيمِ صاحِبِهِ وَ مَعْرِفَتِهِ وَ جَلالِهِ وَ سُلْطانِهِ وَ اسْتَلِمِ الْحَجَرَ رَضيًّ بِقِسْمَتِهِ وَ خُضُوعاً لِعَظَمَتِهِ وَ وَدِّعْ ما سِواهُ بِطَوافِ الْوِداعِ وَ صَفِّ رُوحَك َو َسِرَّكَ لِلقاءِ اللهِ تَعالي يَومَ تَلْقاهُ بِوُقوفِكَ عَلَي الصَّفا وَ كُنْ ذا مُرُوَّةٍ مِنَ اللهِ بِفَناءِ اَوصافِكَ عِنْدَالْمَرْوَةِ وَ اسْتَقِمْ عَلي شُرُوطِ حَجَّتِكَ وَ وَفاءِ عَهْدِكَ الَّذِي عاهَدْتَ رَبَّكَ وَ اْوْجَبْتَهُ لَهُ اِلي يَومِ الْقِيامَةِ وَ اعْلَمْ بِاَنَّ اللهَ لَمْ يَفْتَرِضَ الْحَجَّ وَ لَمْ يَخُصَّهُ مِنْ جَميعِ الطّاعاتِ بِالاِضافَڑِ اِلي نَفْسِهِ بِقَولِهِ تَعالي وَ لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ اِلَيْهِ سَبيلاً وَ لا شَرَعَ نَبِيُّهِ فِي خِلالِ الْمَناسِكِ عَلي تَرتيبِ ما شَرَعَهُ اِلّا لِلِاسْتِعدادِ وَ الاِشارَةِ اِلَي الْمَوتِ وَ الْقَبْرِ وَ الْبَعْثِ وَ الْقِيامَةِ وَ فَضْلِ بَيانِ السَّبْقِ مِنْ دُخُولِ الْجَنَّةِ اَهْلُها وَ دُخُولِ النّارِ اَهْلُها بِمُشاهَدَةِ مَناسِكِ الْحَجِّ مِنْ اَوَّلِها اِلي آخِرِها لِاُولي الْاَلبابِ وَ اولِي النُّهي). 98
امام صادق(علیه السلام)فرمودهاند: وقتي كه ارادهي حجّ نمودي، قبلاً خانهي دل را از هر شاغل و حاجبي كه تو را از خدا غافل كرده و مشغول به خود گرداند فارغ ساز و كارها و تمام شئون زندگيات را به خدا واگذار و در جميع حركات و سكنات خود توكّل بر او نموده و تسليم قضا و قدر الهي باش. از دنيا و آسايش دنيا و مردم منقطع شو و حقوقي را كه از ديگران به ذمّه داري ادا كن و متّكي بر توشه و مركب و ياران راه و قوّت بدني و نيروي جواني و مال و دارايي خود مباش. چه آنكه ترس آن ميرود كه خدا همينها را دشمن انسان و مايهي ورز و وبال آدم خودخواه گرداند تا دانسته شود كه تمام حول و قوّه و تدبير و چاره به دست خالق يكتاست و بي توفيق و تسديد او احدي قادر بر چاره و تدبيري نخواهد بود. پس مهيّا و آمادهي رفتن شو مانند كسي كه اميد بازگشت مجدّد به خانه و و اهل و عيال خود ندارد. با همسفران، نيكرفتار و خوش سفر باش و اوقات نماز را رعايت نما. سنن و دستورات رسول مكرّم را به كار بند و آنچه را كه وظيفه است از آداب و رسوم و صبر و تحمّل و شكر و مهرباني و بخشش و ترجيح ديگران بر خود در همه جا و در همه وقت انجام ده.
سپس با آب توبهي خالص خود را از گناهان شستشو داده و جامهي صدق و صفا و افتادگي و خشوع در بر نما و از هر چه تو را از ياد خدا باز ميدارد و از اطاعت او منصرف ميسازد مُحْرم شو و لبّيك بگو. يعني از قلبي صادق و با خلوص بي غشّ و دغل عرض اجابت به دعوت خالق سبحان و ايزد منّان بنما در حالتي كه به دستاويز محكم و ناگسستني تمسّك جستهاي و همچنان كه با بدنت در ميان انبوه مسلمانان طواف كرده و گرد بيت خدا ميچرخي همچنين با قلبت در ميان فرشتگان طواف انجام داده و گرد عرش خدا گردش كن و هَرْوَله كن امّا هرولهاي كه در معنا، گريختن از هواي نفس و بيزاري جستن از تمام حول و قوّهات باشد.
با بيرون رفتنت از مكّه به مِني از غفلت و لغزشهاي خود بيرون آي و هرگز آرزوي آنچه را كه بر تو حلال نميباشد و يا شايستگي آن را نداري منما و در عرفات اعتراف به خطيئات و گناهان نموده و تجديد عهد عبوديّت و اقرار به وحدانيّت حضرت حق كن و خود را به مقام قرب خدا برسان. در مزدلفه، شعار تقواي خدا را در دل بگير و با صعود به كوه مشعر، روح خود را به سوي عالم بالا حركت بده و با كشتن قرباني حنجرهي هوي را بريده و رگهاي طمع را قطع كن. هنگام رمي و سنگ انداختن بر جمرات، افعال زشت و اخلاق ناپسند و دنائت و پستي و شهوت پرستيها را از خود دور انداز و با تراشيدن سر، عيبهاي ظاهر و باطن خود را بتراش و با دخول به حرم، خود را از شرّ متابعت هواي نفس و خواهش دل رهانيده و در حفظ و امان خدا داخل ساز و بيت را با توجّه به عظمت و جلالت ربّ البيت و آشنايي با سطوت سلطاني او زيارت كن.
استلام حجر بنما در حالتي كه رضا به قسمت او داده و خاضع در برابر عظمتش گشتهاي و طواف وداع را حاكي از وداع ماسوي الله قرار داده و با هر چه كه جز خداست وداع نما و با وقوف در كوه صفا در تصفيهي روح و تهذيب سرّ خود بكوش و خود را براي لقاي خدا در روز لقا آماده گردان. به مروه كه رسيدي، مروّت نموده و اوصاف خود را در جنب ارادهي حق فاني ساز و به عهدي كه با خدا بسته و حجّ خود را مشروط به آن به جا آوردهاي تا روز قيامت مستقيم و وفادار بمان و بدان سرّ اينكه خدا حجّ را واجب نموده و آن را در ميان تمام طاعات به خودش نسبت داده و فرموده است:« وَ لِلّهِ عَلَي النّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطاعَ اِلَيْهِ سَبيلاً» حقّ خداست بر مردم مستطيع كه به حجّ بيت آيند و هم نبيّ اكرم او ترتيب مناسك را به اين صورت كه هست تنظيم كرده است سرّ اين تشريع و تنظيم آن است كه اشارهاي به مرگ و قبر و بعث و قيامت باشد و صاحبدلان و خردمندان از مشاهدهي اين مناسك از اوّل تا به آخر متذكّر عوالم بعد از مرگ از بهشت و جهنّم بشوند و آمادگي براي ارتحال به آن عالم را به دست آورند.
والسّلام عليكم و رحمة الله و بركاته
1ـ سورهي انبياء،آيهي16.
2ـ سورهي جاثيه،آيهي13.
3ـ سورهي ذاريات،آيهي56.
4ـ جلوهگاهها.
5ـ سورهي انعام،آيهي31.
6ـ سورهي انشقاق،آيهي6.
7ـ سورهي كهف،آيهي110.
8ـ سورهي نجم،آيات8 و9.
9ـ كلمات مكنونه،صفحهي127.
10ـ سورهي رعد،آيات23و24.
11ـ علم اليقين فيض،صفحهي231.
12ـ مستدرك الوسائل،جلد11،صفحهي258.
13ـ سورهي نحل،آيهي44.
14ـ سورهي شعراء،آيهي2.
15ـ سورهي زمر،آيهي30.
16ـ برابر، هم رتبه.
17ـ المراجعات،صفحهي19.
18ـ كافي،جلد1،صفحهي420.
19ـ مستدرك الوسائل،جلد1،صفحهي69.
20ـ همان،صفحهي150.
21ـ سورهي بقره،آيهي256.
22ـ شرح نهجالبلاغهي فيض،جلد1،صفحهي200.
23ـ شرح نهجالبلاغهي فيض،جلد1،صفحهي200.
24ـ فاصله، مدّت، در اينجا به مفهوم خالي از مزاحم.
25ـ بحارالانوار،جلد47،صفحهي179.
26ـ بحارالانوار،جلد47،صفحهي201.
27ـ منتهي الامال،جلد2،صفحهي103.
28ـ منتهي الامال،جلد2،صفحهي2.
29ـ سورهي رعد،آيهي21.
30ـ بحارالانوار،جلد47،صفحهي2.
31ـ سورهي انبياء،آيهي69.
32ـ سورهي شعراء،آيهي63.
33ـ سورهي بقره،آيهي60.
34ـ سورهي انبياء،آيهي81 .
35ـ همان،آيهي79.
36ـ سورهي قمر،آيهي1.
37ـ سورهي نجم،آيات8 و9.
38ـ محكم و استوار.
39ـ سورهي انبياء،آيهي90.
40ـ سورهي قصص،آيهي4.
41ـ وسائل الشّيعه،جلد6،صفحهي256، با اندكي تفاوت.
42ـ كافي،جلد2،صفحهي352.
43ـ سورهي انسان،آيهي30.
44ـ مصباح الكفعمي،صفحهي202، با اندكي تفاوت.
45ـ كشف الغمّة،جلد2،صفحهي188.
46ـ نفس المهموم،صفحهي246.
47ـ سورهي نازعات،آيات37تا41.
48ـ سورهي جاثيه،آيهي23.
49ـ بحارالانوار،جلد67،صفحهي307.
50ـ سورهي شعراء،آيات88 و89 .
51ـ سورهي فرقان،آيهي43.
52ـ بحارالانوار،جلد91،صفحهي143.
53ـ كافي،جلد2،صفحهي528.
54ـ صحيفهي سجّاديه،دعاي5.
55ـ بحارالانوار،جلد16،صفحهي217.
56ـ كافي، جلد8 ، صفحهي243.
57ـ كافي،جلد8 ، صفحهي243.
58ـ كافي،جلد8 ، صفحهي374.
59ـ مستدرك الوسائل،جلد11، صفحهي272.
60ـ مستدرك الوسائل،جلد12، صفحهي307، با اندكي تفاوت.
61ـ مستدرك الوسائل،جلد12، صفحهي307، با اندكي تفاوت.
62ـ همان، صفحهي291.
63ـ سورهي نور،آيهي40.
64ـ سورهي نمل،آيهي79.
65ـ سورهي بقره،آيهي6.
66ـ نور گرفتن.
67ـ كافي،جلد2،صفحهي276،حديث1.
68ـ سورهي نجم،آيهي32، كساني كه از گناهان بزرگ و كارهاي زشت پرهيز ميكنند.
69ـ تفسير الميزان،جلد4،صفحهي 354 و تفسير «مجمع البيان»،ذيل آيهي31سورهي نساء و كافي، جلد2، صفحهي 286 و عيون اخبارالرّضا،جلد1،صفحهي285،با تفاوت اندك و ما از تفسير «الميزان» نقل كرديم.
70ـ سورهي نساء،آيهي48و116.
71ـ سورهي مائده،آيهي72.
72ـ سورهي يوسف،آيهي87 .
73ـ سورهي اعراف،آيهي99.
74ـ سورهي مريم،آيهي32.
75ـ سورهي نساء،آيهي93.
76ـ سورهي نور،آيهي23.
77ـ سورهي نساء،آيهي10.
78ـ سورهي انفال،آيهي16.
79ـ سورهي بقره،آيهي275.
80ـ سورهي بقره،آيهي279.
81ـ همان،آيهي102.
82ـ سورهي فرقان،آيات68و69.
83ـ محتمل است مراد از خلود دربارهي قاتل و زاني طول مدّت باشد.
84ـ سورهي آل عمران،آيهي77.
85ـ همان،آيهي161.
86ـ سورهي توبه،آيهي35.
87ـ سورهي بقره،آيهي283.
88ـ سورهي رعد،آيهي25.
89ـ بحارالانوار،جلد68،صفحهي101،حديث8 و صفحهي123،حديث67،نقل از امالي طوسي و بشارة المصطفي.
90ـ بحارالانوار،جلد68،صفحهي144،حديث92،نقل از: تمحيص و رياض الجنان.
91ـ آبي است كه از فشردهي خرما و كشمش و امثال اينها ميگيرند كه تنها طعم شيريني دارد و مستي نميآورد.
92ـ چاهي است عميق در حضر موت كه گويند ارواح كفّار و منافقين در آنجا جمع شوند. (لغتنامهي دهخدا)
93ـ بحارالانوار،جلد68،صفحهي104،حديث18، نقل از تفسير عياشي؛ اصول كافي، جلد1، صفحهي357، حديث3، باب «فيمن دان الله عزّوجلّ بغير امام من الله جلّ جلاله».
94ـ اصول كافي،جلد1،صفحهي261،ح2(باب انّ الائمة( يعلمون علم ما كان و ما يكون).
95ـ همان،صفحهي257،ضمن حديث3،باب نادر فيه ذكر الغيب.
96ـ بحارالانوار،جلد10،صفحهي211.
97ـ وسائل، كتاب الامر بالمعروف و النهي عن المنكر، باب 14، حديث 3.
98ـ مصباح الشريعة،باب21.