جهت دریافت حدیث هفته برروی اشتراک خبرنامه کلیک کنید.
بسم الله الرّحمن الرّحيم
احياي مكتب حسيني به قدر استعداد
ايّام عاشوراي سيّدالشّهداء ارواح العالمين لتراب مشهده الفداء است.اين ايّام و حادثهي عاشورا در عين حال كه مصيبتي بزرگ براي عالم تشيّع است،يك مكتب فوقالعاده عظيم براي انسان سازي و مكتب آموزنده اي براي عالم بشريّت و عالم انسانيّت است؛مكتبي كه درس توحيد،ايمان، يقين، زهد، از خود گذشتگي و فداكاري در راه احياي حقّ را به پيروان خود مي آموزد. بر عموم ما هم لازم است درباره ي اينگونه مطالب بيشتر فكر كنيم و در عين حال كه عزادار و داغداريم و ذكر مصائب مي كنيم و اشك مي ريزيم مكتب امام حسين(علیه السلام) را هم بهتر بشناسيم و به قدر استعداد خود در مقام احياي آن برآييم.
انواع مردم در يك جامعه
از نظر بزرگان اهل تحقيق در مسائل اجتماعي،در هر جامعهاي و در هر امّتي مردم سه گروهند.گروهي مقهور شهواتند و در حدّ جنون، مجذوب تمايلات نفساني خود هستند،به گونهاي كه براي رسيدن به آن هواهاي نفساني از هيچ جنايتي خودداري نكرده و بر هيچ حقّي ابقاء نمي كنند.به فرمودهي امام اميرالمؤمنين(علیه السلام):
مَنْهُوماً بِاللَّذَّةِ، سَلِسَ الْقِيَادِ لِلشَّهْوَة، اَو مُغْرَماً بِالْجَمْعِ و الاِدِّخارِ... اَقْرَبُ شَيْءٍ شَبَهاً بِهِما الاَنْعامُ السّائِمَة؛1
گروهي تشنهي لذّاتند و اينها زمامشان به دست شهوت داده شده،در قبال شهوات حيواني رام و منقاد هستند و تلاش مي كنند حطام دنيوي را گردآوري كنند... شبيه ترين موجودات به اينها، چهارپايان چرندهاند.
چنان كه دقّت مي فرماييد امام(علیه السلام)در اين بيان خود چهارپايان را به اين نوع آدمها تشبيه كرده و نفرموده اينها شبيه چهارپايانند؛يعني به قدري اينها منحط شدهاند كه بايد حيوانات را تشبيه به اينها كرد و گفت:
اَقْرَبُ شَيْءٍ شَبَهاً بِهِمَا الاَنْعامُ السّائِمَة؛
شبيه ترين چيز به آنها،چهارپايان چرندهاند.
گروه ديگر متوسّط هستند و معمولاً اكثريّت را هم شامل مي شوند.اينان جاهلانياند كه خيلي سوء نيّت ندارند امّا مشخِِّص هم نيستند.زندگي شان با جهل و ناداني توأم است.دربارهي اين گروه فرمودهاند: اينان مردمي نادانند و همچون مگس هاي ضعيف و ناتوانند كه پرواز مي كنند و بر سر و صورت حيوانات مي نشينند و گوششان به هر صدايي حسّاس است.هنگامي كه از جايي صدايي بلند شد به دنبال آن حركت مي كنند.نان به نرخ روز مي خورند و هر چه رايج شد همان را مي پسندند.
يَميلُونَ مَعَ كُلِّ ريحٍ؛
از هر جا كه باد بوزد به همان سمت خم مي شوند و به دنبال صدا مي روند.
لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَأُوا اِلَي رُكْنٍ وَثِيقٍ؛
نه خودشان مشعل علم را به دست دارند و نه به دنبال مشعلداران علم مي روند.
حقّ طلبان سه گروهند
و گروه سوّمي هم وجود دارند كه در اقليّت به سر مي برند، اينان در هر جامعهاي خواهان حقّند و باطل را دوست ندارند.دلشان مي خواهد كه هميشه حقّ حاكم باشد و باطل بميرد.ولي همين افراد هم اگر حالاتشان مورد تجزيه و تحليل قرار بگيرد به سه گروه تقسيم مي شوند.
الف: بعضي فقط حقّ را طالبند و قلباً آرزو دارند كه اي كاش حقّ حاكم مي شد و باطل از بين مي رفت و مي گويند چه خوب مي شد كه حقّ حاكميّت پيدا مي كرد! ولي در مقام عمل در زندگي شخصي حاضر به اجراي فرمان حقّ نيستند. در كارهاي شخصي دنبال باطل مي روند و به دنبال هواي نفساني خود هستند و آرزوهاي آنها فقط در حدّ ذهن و خيال است.
ب: اين دسته، هم قلباً خواهان حقّ هستند و هم عملاً به حقّ عمل مي كنند.زندگي شخصي خود را با حقّ منطبق مي كنند.مي كوشند در زندگيشان باطل راه نيابد و واقعاً حقّ جلوه كند، ولي اين قدر همّت ندارند كه در جامعه قيام كنند و در مقابل باطل بايستند.
ج: دستهي سوّم كساني هستند كه خيلي در اقليّتند و به ندرت در هر جامعهاي يافت مي شوند.اينها علاوه بر اين كه قلباً و عملاً خواهان و اجرا كنندهي حقّ هستند، در عين حال قيام هم مي كنند و در مقابل زورگويي و ستمگري ميايستند و مقاومت مي كنند تا آن حدّ كه از فدا كردن جان و مال خود دريغ نمي ورزند و همهگونه فداكاري را در راه احياي حقّ متحمّل مي شوند، و به بركت وجود همين افراد است كه پرچم حقّ در جامعه در اهتزاز است.به فرمودهي قرآن كريم:
... وَ لَوْ لا دَفْعُ اللهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللهِ كَثيراً... ؛
اگر نبودند گروه مؤمن حقّ طلب كه در مقابل باطل گرايان بايستند،تا به حال همهي معبدها، چه معبد يهود و چه معبد نصارا و چه مساجد مسلمين، حتّي اسم خدا هم متروك و نابود شده بود.اينانند كه در مقابل باطل ميايستند و مدافع حريم حقّند.
...وَ لَيَنْصُرَنَّ اللهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إنَّ اللهَ لَقَويٌّ عَزيزٌ؛2
...و به طور مسلّم خدا ياري مي كند هر كسي را كه او را ياري كند؛ بهحقيقت خداوند نيرومند و شكستناپذير است.
بعد قرآن مي فرمايد همين جمعيّت محدودند كه ما عاقبت، آنان را بر عالم سلطه مي دهيم.
اَلَّذينَ إنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي اْلاَرْضِ؛
اين گروه وقتي كه حكومت زمين را به دست بگيرند،
أقامُوا الصَّلاة وَ آتَوُا الزَّكاة وَ أمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَة الاُمُورِ؛3
نماز را به پا مي دارند و زكات مي پردازند و امر به معروف و نهي از منكر مي كنند؛ و سرانجام امور از آنِ خداوند متعال است.
سخن ابنابي الحديد دربارهي سيّدالشّهداء(علیه السلام)
و امّا سر سلسلهي اين گروه در اقليّت كسي نيست جز وجود اقدس امام سيّدالشّهداء(علیه السلام).
ابنابيالحديد شارح نهج البلاغه كه سنّي معتزلي مذهب است دربارهي امام سيّدالشّهداء(علیه السلام) اين جمله را گفته است:
سَيِّدُ اَهْلِ الاِباءِ الَّذي عَلَّم النّاسَ الْحَمِيّةَ وَ الْمَوتَ تَحْتَ ظِلالِ السُّيوفِ؛
آن بزرگواري كه به عالم بشريّت مردانگي و حميّت را ياد داد و مرگ زير سايهي شمشير را به مردم آموخت.
سيّد اهل اِباء،يعني كساني كه مناعت طبع و عزّت نفس دارند و سر در مقابل ظلم و ستم خم نمي كنند،اينان هر كه هستند و هر جا كه حضور دارند مولا و سرورشان حضرت اباعبدالله الحسين(علیه السلام)است.
هُوَ اَبُوعَبدِاللهِ الْحُسينُ بْنُ عَليِّ بنِ اَبيطالِبٍ الَّذي عُرِضَ عَليهِ الاَمانُ و اَصحابِهِ؛
او ابوعبدالله الحسين فرزند علي بن ابي طالب است.او همان كسي است كه وقتي در محاصرهي دشمن قرار گرفت به او و يارانش پيشنهاد امان كردند كه اگر تسليم شوي ما از كشتن تو دست بر مي داريم.
فَاَنِفَ مِنَ الذُّلّ؛
ولي تن به ذلّت نداد؛
و قالَ: اَلا وَ إنَّ الدَّعِيَّ بنَ الدَّعِيِّ قَد خَيَّرَنا بَيْنَ اثْنَتَيْنِ؛
و در ميان آنها فرياد زد: به هوش باشيد! اين پدر ناشناختهي پسر پدر ناشناخته، مرا بين دو چيز مخيّر كرده است؛
بَيْنَ السِّلَّة و الذِّلَّة، وَ هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّة؛
يا شمشيركشيدن و جنگيدن و يا ذلّت بيعت با او را پذيرفتن، امّا هيهات از پذيرش ذلّت.
بعد جملهاي دارد:
اِخْتياراً لَهُ عَلَي الدَّنِيَّة؛4
امام حسين(علیه السلام) مرگ را برگزيد ولي نه از روي اضطرار و غافلگيري؛كسي تصوّر نكند كه او به سوي مرگ نيامد بلكه مرگ به سراغش آمد و ناگهان مورد محاصره قرار گرفت.نه، او كسي بود كه با حساب قبلي، با يك برنامهي تنظيم شدهاي حركت كرد و از مرگ استقبال كرد.
بخشي از وصيّت نامهي سيّدالشّهداء(علیه السلام) قبل از حركت
اگر كسي قدم به قدم و لحظه به لحظهي تاريخ زندگي امام حسين(علیه السلام) را حدّاقلّ از آن وقتي كه از مدينه حركت كرد تا به كربلا آمد،با دقّت مرور كند، مي بيند و ميفهمد كه حرف و سخن امام حسين(علیه السلام) از همان ابتداي حركتش دربارهي شهادت بوده است.27رجب كه از مدينه حركت كرد، هنگام حركت، قلم و دوات خواست تا براي برادرش "محمّدبن حنفيّه" وصيّتنامهاي بنويسد؛ در اين وصيّت نامه آمده است:
هذا ما اَوْصَي بِهِ الْحُسَينُ بنُ عليّ بن اَبيطالبٍ اِلَي اَخيهِ مُحَمَّدٍ المَعروفِ بِابْنِ الحَنَفيَّة. اِنَّ الْحُسَينَ يَشْهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَه،وَ اَنَّ مُحَمَّداًَ عَبدُهُ وَ رَسُولُه، جاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِهِ، وَ اَنَّ الْجَنةَ وَ النّارَ حَقُّ، وَ اَنَّ السّاعَة آتِيَةٌ لا رَيبَ فيها وَ اَنَّ اللهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ؛5
اين وصيّتي است كه حسين بن علي مي نويسد و به برادرش محمّدبن حنفيّه مي سپارد. من كه حسين هستم،شهادت مي دهم كه خدا را به وحدانيّت قبول دارم.[چرا كه بعداً مرا خارجي مي نامند و تكفير مي كنند و مي گويند از دين خدا بيرون رفتهام.ولي مردم عالم بدانند من حسين هستم،موحّد و خداشناسم]به رسالت جدّم شهادت ميدهم و گواهي مي دهم كه او بندهي خدا و فرستادهي اوست.معتقدم كه هر چه از جانب حقّ تعالي آورده حقّ است.شهادت مي دهم بهشت و جهنّم حقّ است و قيامت برپا خواهد شد و شكّي در آن نيست و گواهي مي دهم كه خداوند تمام مردگان را دوباره زنده خواهد كرد.
قصد من امر به معروف و نهي از منكر است
سپس آن حضرت انگيزهي حركت خود را اينگونه بيان مي كند:اكنون كه من حركت مي كنم، خدايا شاهد باش و ديگران بدانند كه:
اِنّي لَم اَخْرُجْ اَشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً؛
من آدم متكبّر و خود خواهي نيستم. من قصد فساد در روي زمين ندارم.من آشوبگر نيستم و نهضت من با ستم همراه نيست.
اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِصْلاحِ في اُمَّڑِ جَدِّي؛
مي خواهم امّت جدّم را كه رو به فساد رفته،اصلاح كنم.
اُرِيدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعروفِ وَ اَنْهَي عَنِ الْمُنْكَرِ؛6
من مي خواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم.
امام (علیه السلام) همين جمله را كه دارد مي نويسد من مي خواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم در واقع از شهادت خود خبر مي دهد.مسئله، مسئلهي امر به معروف و نهي از منكر است.كدام منكر؟امام حسين (براي كدام منكر قيام كرد؟حركت كردن با اين عظمت كه جوانها،كودك شيرخواره و حتّي زن و بچّهي خود را با خود بياورد.مبارزه با منكري كه از عهدهي هيچكسي جز امام حسين(علیه السلام) بر نمي آمد كه در مقابلش بايستد.آن منكر نبود مگر خود حكومت. يزيد و دستگاه فاسد بنياميّه منكري بودند كه امام (علیه السلام) مي خواست با آنها مقابله كند.
اگر همهي مسلمانان در مقابل اين منكر قيام مي كردند ارزش نداشت و نتيجه بخش نبود.مي گفتند كه اينان مردمي عادي هستند كه از حكومت خسته شده و قيام كردهاند. و اگر همهي بزرگان اسلام قيام مي كردند تأثير نداشت و نتيجهاي عائد نمي شد.چرا كه مي گفتند آنها براي جاه طلبي و رياست خواهي به پا خاستهاند.حتّي اگر خود حضرت ابوالفضل(علیه السلام) به تنهايي به مبارزهي با آنان مي رفت يا حضرت علياكبر(علیه السلام) در برابر آنان قيام مي كرد هيچ نتيجهي مؤثّري به دست نميآمد.تنها كسي كه لازم بود در برابر اين منكر قيام كند و خونش هم ريخته شود، تنها وجود مقدّس امام حسين(علیه السلام) بود.
منزلت ويژهي سيّدالشّهداء(علیه السلام) نزد پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم )
امام حسين(علیه السلام) همان امام همامي است كه پيغمبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) دربارهي شخصيّت والاي او نكتهها فرموده بود و امّت اسلامي هم از موقعيّت ممتاز آن امام نزد خدا و رسولش باخبر بودند.پيغمبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) در هر موقعيّت و شرايطي كه پيش مي آمد احترام ويژهاي براي حسين بن علي(علیه السلام) قائل بود؛ به طوري كه وقتي او را مي ديد با آن كه كودك كم سنّ و سالي بود آغوش پرمهر خود را مي گشود و لبهاي او را مي مكيد و زير گلو و سينهاش را مي بوسيد.
گاهي روي منبر نشسته بود و صحبت مي كرد ناگهان حسين(علیه السلام) كه كودك پنج شش سالهاي بود از در مسجد وارد مي شد و مثلاً اگر به زمين مي خورد خود پيامبر از منبر پايين مي آمد و او را از روي زمين بلند مي كرد و در آغوش پرمهر خود مي گرفت و روي منبر روي پاهاي خود مي نشاند و مي فرمود: اين كودك ريحانهي من است. و گاهي هم مي فرمود اين پسرم روزي در سرزمين عراق كشته خواهد شد. و گاه براي تحكيم شخصيّت والاي حسين عزيز خود مي فرمود:
حُسَينٌ مِنّي وَ اَنا مِن حُسَين؛7
حسين از من نشأت گرفته و شخصيّت من نيز ابقايش از حسين نشأت مي گيرد.
يعني حسين است كه شخصيّت آسماني مرا ابقاء مي كند. پيغمبراكرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) با اين رفتار و گفتار خاصّ و ويژهي خود به آحاد افراد امّت اسلامي عظمت شخصيّت امام حسين(علیه السلام) را يادآور مي شد و مردم هم به مرور فهميده بودند كه امام حسين(علیه السلام) اعمال و رفتار و گفتارش تماماً مرضيّ خداي تعالي است و اگر روزي در مقابل يك جرياني بايستد به طور قطع آن جريان ضدّ الهي است. مردم مي دانستند كه پيامبراكرم(صلی الله علیه و آله و سلم ) فرموده است:
حُسَينٌ مِنّي وَ اَنا مِن حُسَين؛
مردم به خوبي فهميده بودند كه قيام امام حسين(علیه السلام) قيام رسولالله (صلی الله علیه و آله و سلم ) و بلكه قيام خداست و به طور قطع و يقين هيچكسي جز حسين(علیه السلام) چنين موقعيّت ممتاز و شخصيّت والايي را در بين مردم نداشت.بنابراين هر كسي جز حسين بن علي (علیه السلام) رو در روي يزيد مي ايستاد به نتيجه نمي رسيد.تنها شخصيّت منحصر به فرد امام حسين(علیه السلام) بود كه نشانگر قيام حقّ و نشان دهندهي اين حقيقت بود كه نقطهي مقابل او جبههي كفر و عناد است.
افشاي چهرهي پليد يزيد فقط با شهادت سيّدالشّهداء(علیه السلام)
امام حسين(علیه السلام) مي دانست كه اگر قيام كند به حسب ظاهر كشته مي شود و مغلوب است.زيرا آن جمعيّتي كه معاويه طيّ بيست سال حكومتش مطيع و پيرو خود ساخته و همچون سرطان به هر گوشهاي ريشه دوانده بود، مقابله با چنين حكومت ريشهدارِ بر همه جا گستردهاي جز با قيام امام حسين(علیه السلام) ممكن و ميسّر نيست و بي شك شخص او بايد كشته شود تا مردم بفهمند كه يزيد نه تنها امام حسين(علیه السلام) بلكه پيغمبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم ) و بالاتر از آن دين خدا را كشته است؛آناني كه حقايق اسلام را با جرأت و جسارت وارونه كرده بودند و با گستاخي تمام اظهار مي داشتند كه حقيقت اسلام،اسلام اموي است و بنياميّه جزء اهل بيت پيامبر(علیهم السلام) هستند و مردم هم اين چهرههاي به ظاهر مسلمان امّا در باطن منافق را باور كرده و احترام خاصّي براي آنان قائل بودند. و شكستن اين سدّ و افشاي باطن پليد آنان امر بسيار مهمّي بود كه مردم حقيقت را بفهمند و بدانند كه اسلام حقيقي اين اسلام نيست.اين مرامي كه يزيد از آن دفاع مي كند مرام الهي نيست،بلكه كفر است كه منافقانه در لباس اسلام ظاهر شده است.از اين رو آن حضرت مي فرمود مي خواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم، و صريحاً نمي فرمود كجا مي روم.
تصميم امام (علیه السلام) حركت از مدينه به سوي مكّه
در ابتداي امر برا ي وداع، كنار قبر پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم )رفته و با آن حضرت نجوايي مي كند:
قَدْ حَضَرني مِنَ الاَمْرِ ما عَلِمْتَ يا رَسولَ الله؛8
يا رسول الله من قصد رفتن دارم،شرايطي پيش آمده كه نمي توانم در كنار قبر مطهّرت بيش از اين اقامت داشته باشم...
و امام (علیه السلام) از مدينه حركت كرد و به مكّه آمد و مدّت چهار ماه در اين شهر اقامت داشت (از ماه شعبان تا هشتم ذيحجّه).طيّ اين مدّت آن حضرت جلساتي تشكيل داد و به آگاه كردن مردم اهتمام ورزيد.نامههايي به اطراف فرستاد و سخنرانيهايي فرمود.
تصريح سيّدالشّهداء(علیه السلام) به شهادت خود در اين سفر
تا اين كه روز هفتم ذيحجّه در مكّه در حضور جمعي از مسلمانان سخنراني كرد.در آنجا هم كمي از پرده را كنار زد و تا حدّي اظهار داشت كه به كجا مي رود و اشاره اي نمود به مرگ و فرمود:
اَلحَمدُلِلّهِ وَ ما شاءَاللهُ و لا قُوَّة الاّ بِاللهِ. خُطَّ الْمَوتُ عَلي وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ القِلادَةِ عَلي جِيدِ الفَتاة؛
... مرگ براي همهي مردم قطعي و مسلّم است و همه خواه و ناخواه مي ميرند.مرگ در راه حقّ براي انسانهاي آزاده زينت است همچون گردنبندي كه براي زن جوان زينت است.
مي بينيم كه سخن از مرگ است،سخن از اين نيست كه من حكومت تشكيل مي دهم.بعد هم فرمود:
وَ ما أَوْلَهَني اِلَي اَسلافِي اشْتياقَ يَعقُوبَ اِلَي يُوسُفَ وَ خِيرَ لي مَصْرَعٌ اَنَا لاقيهِ؛
چقدر اشتياق ديدار گذشتگانم در دلم پيدا شده،همچنان كه يعقوب(علیه السلام) به ديدار يوسف(علیه السلام)اشتياق داشت.مشتاق ديدار جدّم، پدرم،مادرم و برادرم هستم. و بعد هم فرمود: براي من شهادتگاهي در نظر گرفته شده است كه به سوي آن مي روم.بعد هم جملهي روشن تري فرمود:
وَ كَأَنِّي بِاَوصالِي تَتَقَطَّعُها عُسْلانُ الْفَلَواتِ،بَينَ النَّواويسِ وَ كَربَلاءَ، فَيَمْلَأَنَّ مِنِّي اَكْراشاً جُوفاً وَ اَجْرِبَةً سُغْباً؛
گويي مي بينم كه به همين زودي گرگ هاي بيابان كربلا به من حمله كرده اند و بندبند اعضاي بدنم را از هم جدا مي كنند و عطش دروني خود را با كشتن من فرو مي نشانند.
اين جملات در مكّه گفته شده.معلوم است كه آن حضرت به كجا مي خواهد برود.بعد مي فرمايد:
لا مَحِيصَ عَنْ يَومٍ خُطَّ بِالقَلَمِ. رِضَي اللهِ رِضانا اَهلَ الْبَيْت؛
از چنين روزي كه قلم تقدير بر آن گذشته راه گريزي نيست؛ما اهل بيت همان را مي پسنديم كه خدا مي پسندد.
نَصْبِرُ عَلَي بَلائِه وَ يُوَفّينا اُجُورَ الصّابِرين؛
هرگونه حادثهي سنگين پيش بيايد ما صبر مي كنيم و خدا هم اجر و مزد صبركنندگان را به ما عنايت خواهد كرد.
و در جملهي آخر سخن به طور كاملاً روشن فرمود:
مَنْ كانَ باذِلاً فينا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَي لِقاءِ الله نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنا، فَاِنّي راحِلٌ مُصْبِحاً اِنْ شاءَ الله؛9
اينك در ميان جمع ما هر كس جان بر كف آمادهي شهادت است و خود را براي مرگ و ملاقات الهي مهيّا ساخته به همراه ما كوچ كند كه من فردا صبح به ياري خداوند حركت مي كنم.
طلب ياري از حُجّاج حاضر در مكّه
و در جملهي ديگر خود در مجمع عمومي حجّاج فرمود:
اي مردم!من از شما كمك مي طلبم امّا نه كمك مادّي،از شما كمك انساني مي خواهم.البتّه تصوّر نكنيد كه من در اين سفر فاتح خواهم بود و افرادي كه مرا همراهي كردهاند در ظلّ حكومت من به مقام و منصبي نائل مي شوند.نه، اين طور نيست.من از كساني تقاضاي ياري دارم كه جان بر كف بخواهند در راه من خون دل بريزند. من مُهْجه مي خواهم.نفرمود من اسب و نيزه و پول و شمشير مي خواهم.مُهجه آن خون قلبي است كه حيات انسان به آن بستگي دارد. همان را بايد بريزيد تا حيات ديني شما و حيات اخروي شما محفوظ بماند.من ياراني مي خواهم كه جان بركفند و خون دل خود را در راه دين مي ريزند.كسي فكر نكند اگر با من بيايد باعث فتح و پيروزي و زنده ماندن من مي شود. شما چه بياييد و چه نياييد من كشته مي شوم.آنچه لازم است ريخته شدن خون من است.من فقط مي خواهم شما را از اين حضيض ذلّت مادّي كه اسير آن شدهايد بِرَهانم.ميخواهم شما را از اين خواري و ذلّت و انحطاط در شهوات نفساني بيرون بياورم.شما را به اوج قرب خدا برسانم.شما را به پرواز درآورم.هدف من اين است كه شما را حركت بدهم و به خدا نزديك كنم.آگاه باشيد.آن كس كه خود را آماده كرده است كه به ديدار خدا نائل شود فردا با من حركت كند كه من فردا صبح روندهام.
اين سخنراني در روز هفتم ماه ذيحجّه ايراد شده و روز هشتم روز حركت بوده است.اين تصميم و اقدام بسيار تكان دهنده بود،زيرا روز هشتم همهي حاجيان وارد مكّه مي شوند.من فردا كه روز ورود همهي حجّاج است بيرون مي روم.خوب همهي اينها نشاندهندهي اين است كه اي مردم، بدانيد منِ حسين براي كشته شدن مي روم.
وظيفهي حجّاج ياري حسين(علیه السلام) است و بس
به هر حال امام (علیه السلام) روز هشتم ذيحجه از مكّه حركت كرد و به همهي حجّاج فهماند امسال وظيفهي شما اين نيست كه در مكّه بمانيد و طواف كعبه كنيد و در مَسعيََ، سعي صفا و مروه كرده به عرفات برويد و در منيََ رمي جمرات كنيد.امسال، وظيفهي شما غير از اين است.وظيفهي شما همراهي كردن با من است.امسال مطاف شما جاي ديگر است. مسعي و قربانگاه و رمي جمرات شما بايد جاي ديگري باشد.به هر حال مطلب براي همه كاملاً روشن شد.روز هشتم ذيحجه بارها را بستند.
فَرَزدق شاعر مي گويد: سال شصتم هجري بود كه به مكّه مي آمدم و مادرم را به مكّه مي آوردم.نزديك حرم كه رسيدم ديدم كارواني از مكّه بيرون ميآيد.بارها را بستهاند.تعجّب كردم.امروز همه وارد مكّه مي شوند،كيست كه از مكّه بيرون مي رود؟ گفتند كاروان امام حسين (علیه السلام)است.من تعجّبم بيشتر شد.حجّت خدا،پسر پيغمبر،روز هشتم ذيحجّه از حرم بيرون رفتن يعني چه؟ با عجله آمدم خدمت حضرتش رسيده، عرض ادب نموده، سلام كرده، عرض كردم:يابن رسول الله خير است،عازم كجا هستيد؟ فرمود: اگر مي ماندم دستگير و كشته مي شدم و حرمت حرم هتك مي شد. براي حفظ حرمت كعبه از مكّه بيرون مي روم.بعد آن حضرت از من سؤال كرد تو از كجايي؟ گفتم: من مردي از عربم.بيش از اين نپرسيد.فرمود: از كوفه چه خبر؟ گفتم از شخص مطّلعي پرسيدي؛ همين قدر به شما بگويم:
قُلُوبُ النّاس مَعَك وَ اَسْيافُهُمْ عَلَيك؛10
دلهاي مردم با تو و شمشيرهايشان عليه تو است.
همهي اين سخنان و ملاقاتها براي توجّه دادن به اين نكته است كه كسي خيال نكند امام (علیه السلام) براي به حاكميّت رسيدن و تصرّف حكومت قصد قيام دارد، تا آنها هم به دنبال امام آمده، به مقام و منصبي برسند.
امام(علیه السلام)از شهادت خود خبر ميدهد
آن حضرت در بين راه مكّه تا كربلا هم خطبهاي ايراد فرموده است،آنجا كه مي فرمايد:
اَيُّهَا النّاسُ، اِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الاَمرِ ما قَدْ تَرَوْنَ، و اِنَّ الدُّنْيا قَدْ تَغَيَّرَتْ...؛11
ظاهراً اين خطبه بعد از شهادت مسلم(علیه السلام) و هنگام برخورد با حرّ رياحي ايراد شده است.امام (علیه السلام) همان جا بين مردم ايستاد تا مردم با حواس جمع بشنوند كه فردا نگويند ما به اميدي آمدهايم.با صداي رسا فرمود:اي مردم، ميبينيد كار به كجا رسيده،دنيا دگرگون شده، كارهاي خوب پشت كرده،كارهاي زشت رو آورده. از اين دنيا چيزي باقي نمانده مگر به اندازهي قطرهي آبي كه ته كاسهي پر از آب واژگون شده باقي مي ماند. كنايه از اين كه اي مردم بدانيد از عمر ما هم چيزي باقي نمانده و به زودي عازم سراي باقي خواهيم شد.
انگيزهي اصلي سيّدالشّهداء(علیه السلام) از قيام خود
در اين خطبه امام(علیه السلام) هدف اصلي خود را بيان نموده، مي فرمايد:انگيزه ي من از اين قيام جز اين نيست كه به حقّ عمل شود ، مگر نمي بينيد به حقّ عمل نمي شود و از باطل جلوگيري نمي گردد؟من مرگ را سعادت مي دانم و زندگي با ستمگران موجب ملال و دلتنگي است.در اينجا باز هم سخن از مرگ است.و لذا جملهي ابنابيالحديد در اينجا جملهاي گوياست كه:
اِختياراً لَهُ عَلَي الدَّنِيَّڑ؛
يعني اباعبدالله الحسين(علیه السلام) كه سيّد اَهْل الاِباء است مرگ زير برق شمشيرها را بر زندگي پست دنيا برگزيد.يعني همه بدانند كه امام(علیه السلام) به استقبال شهادت مي رود. مبادا ديگران غير از اين فكر كرده، غافلگير شوند.
معنا و مفهوم هَيهاتَ مِنَّا الذّلة
مطلب مهمّ اين است كه امام حسين(علیه السلام) همهي قصدش اين بود كه بفهماند اي پيروان من،شما كه اين قدر براي من به سر و سينه مي زنيد بدانيد من براي چه جانم را با خطر مواجه كردم و زن و بچّهام را به اسارت انداختم.
اگر آن حضرت شعار جاودانهي "هيهات منّا الذلّة"را سر داد مگر مقصودش اين نبود كه من نمي خواهم ذليل بشوم، من نمي خواهم تسليم بشوم؟!اگر هدف اين بود پس چرا امام سجّاد(علیه السلام) اسير شد؟ مگر اسارت،ذلّت به اين معنا نيست؟اگر قرار بود امام حسين(علیه السلام) شخصاً در مقابل يزيد سر فرود نياورد كه امر مهمّي نبود و اين كار را افراد عادي هم انجام مي دهند.اشخاصي هستند كه داراي طبع بلندي مي باشند و نمي خواهند در مقابل كسي سر فرود بياورند و تسليم او شوند.حاضرند كشته بشوند ولي تسليم نشوند.مطلب اين نيست.
خاندان عصمت (علیهم السلام) نه اين كه نمي خواستند در مقابل كسي خم نشوند بلكه هدفشان اين بود كه نمي خواستند دين به ذلّت كشيده شود.اگر بنا بود كه خودشان به اسارت بيفتند و به زنجير كشيده شوند ولي نتيجهي آن به احياي دين منجر شود حاضر بودند و هر مصيبتي را در اين راه تحمّل مي كردند ، همچنان كه امام سجاد(علیه السلام) حاضر شد دست و پاي مباركش به غل و زنجير كشيده شود.امام زين العابدين(علیه السلام) هم مانند امام حسين(علیه السلام) مي توانست فرياد بكشد و بگويد من اجازه نمي دهم غل و زنجيرم كنند و با آنان بجنگد تا سرانجام كشته شود.چنين چيزي ممكن بود.حضرت اميرالمؤمنين عل ي(علیه السلام) بيست و پنج سال سكوت كرد.كدام فرد عادي حاضر است ببيند وحشيانه به خانهاش بريزند و هجوم بياورند و همسر عزيزتر از جانش را مورد اهانت قرار دهند؟ولي اميرالمؤمنين علي(علیه السلام) كه يك جوان سي و سه ساله بود به محض اين كه اين صحنهي دلخراش و ناراحت كننده را ديد در عين قدرتمندي بر خويشتنِ خويش مسلّط شد و حتّي غلاف شمشير و طناب آوردند و به گردنش انداختند و نگفت من ذليل شما نمي شوم.او را بر روي زمين كشيدند و به همين حال به مسجد بردند.چون امام(علیه السلام) تشخيص داد اگر اينگونه رفتار كند نتيجهي آن احياي دين است.امام(علیه السلام) ديد اگر بخواهد دست به شمشير ببرد و در مقابل آنها بايستد حيات دين و اساس دين به خطر خواهد افتاد.امام(علیه السلام) راضي به رضاي الهي و تسليم امر اوست.هر چه را كه به صلاح دين است عمل مي كند. براي امام حسين(علیه السلام) مصلحت الهي بر اين بود كه بايد در مقابل ظالم زمان و حاكم غاصبِ فاسدِ مفسد بايستد و كشته شود.
اگرچه مثال مؤمن،مثال سُنبل است كه پيامبراكرم (صلی الله علیه و آله ) فرمود:
تُحَرِّكُّهَا الرّيحُ، تَقْعُدُ تَارَةً وَ تَقُومُ اُخري؛
انسان مؤمن كامل مانند سنبل گندم است كه وقتي باد مي وزد خم مي شود و بعد ميايستد؛ امّا درخت چنار در مقابل باد و طوفان راست ميايستد تا آنجا كه ريشهكن ميشود.مؤمن با بررسي شرايطي كه در آن قرار گرفته وظيفهي خود را تشخيص مي دهد، جايي كه لازم است بايستد ميايستد و مقاومت مي كند تا كشته شود و در جايي هم كه شرايط اقتضا ميكند عكسالعمل نشان ندهد و صبور باشد حتّي زنجير و طناب هم به گردنش بيفكنند، مي پذيرد و مقاومت نمي كند.
مثلاً امام موسي بن جعفر(علیه السلام) را چهارده سال در زندان هارونالرّشيد حبس مي كنند و او سخت ترين شرايط را تحمّل مي كند.پس عبارت"هيهات مِنَّاالذِلّة" معنايش اين نيست كه من تسليم نمي شوم و هميشه در مقابل شما ميايستم.بلكه مفهوم آن اين است كه من در شرايطي كه امر حاكم موجب ذلّت دين شود كوچك ترين انعطافي از خود نشان نمي دهم، ولي در جايي كه حيات دين بسته به انعطاف است،انعطاف از خود نشان مي دهم و صبوري ميكنم.
لزوم تجديد نظر طرفداران حسيني
بنابراين معلوم است كه امام حسين(علیه السلام) چه خواسته و هدفي داشت.او حقّ را مي خواست.بنابراين اگر ما مرتّب از حقّ دم مي زنيم و براي امام حسين(علیه السلام) بر سر و سينهي خود مي زنيم امّا در زندگي مان حقّ را مي كُشيم، در آن صورت چگونه مي توانيم بگوييم:
يا لَيْتَنا كُنّا مَعَكَ فَنَفوزَ فَوزاً عَظيماً؛
اي حسين جان!اي كاش ما هم با تو بوديم و به فوز عظيم مي رسيديم.
مبادا از نظر حضرتش در اين سخن دروغگو قلمداد شويم. حسين(علیه السلام) ميفرمايد من از شما عمل به حقّ را مي خواهم و به شما مي گويم:
اَلا تَرَوْنَ اَنّ الْحَقّ لا يُعْمَلُ بِهِ؛
آيا نمي بينيد كه به حقّ عمل نمي شود؟
چرا در زندگي به حقّ عمل نمي كنيد؟ چرا زن در مقابل شوهرش به حقّ عمل نمي كند؟ چرا شوهر در مقابل زن و فرزندانش به حق عمل نمي كند ؟ چرا كاسب بازار مسلمان به حقّ عمل نمي كند؟ اگر راست مي گوييد، به حقّ عمل كنيد و بدانيد كه امام حسين(علیه السلام) حقّ است و از او صادقانه پيروي كنيد.امام حسين(علیه السلام)كم سخن بود ولي پر عمل. مِثل ما پرحرف كمعمل نبود.اگر سخنان امام حسين(علیه السلام) را جمعآوري كنيم از لحظهاي كه از مدينه حركت كرد تا هنگامي كه به كربلا رسيد سخنان محدودي از آن حضرت ثبت شده است.امّا در اين فاصلهي كوتاه آن امام همام يك دنيا عمل از خود نشان داد. ظرف چند ساعت در يك روز، عملي بزرگ و ماندگار انجام داد كه تا جهان، جهان است باقي و جاودان است و به سبب همين عمل خالصانهي اوست كه سخنانش را دلهاي حق ّپذير مي پذيرند و شخصيّت ممتازش محبوب جهانيان قرار گرفته است.
چرا همگان به حسين بن علي(علیه السلام) عشق مي ورزند؟
رمز اين جاودانگي و جهانشمولي حسين بن علي(علیه السلام) جز اين نيست كه او فاني در حقّ شد.صورت شخصي خود را از دست داد و صورت حقّ به خود گرفت و از آنجا كه بشر فطرتاً عاشق حقّ است و حقّ مطلوب همهي انسانهاست،از اين رو نوع مردم جهان عاشق امام حسين(علیه السلام) هستند، زيرا حسين(علیه السلام) فاني در حق شد.
اِنَّ لِلحُسَينِ مَحَبَّڑً مَكنُونَڑً في قُلُوبِ الْمُؤمِنين؛12
محبّت مكنون و پنهاني در دلها نسبت به حسين(علیه السلام) هست.
ما كه پيرو حسينيم و از عشق و ارادت به او دم مي زنيم بايد درعمل تابع حقّ و در مقام احقاق حقّ باشيم و حقّ را زنده كنيم و اگر در عمل توانستيم حقّ را در زندگي شخصي خود اجرا كنيم آن وقت قادر خواهيم بود در خارج از وجود خود هم حقّ را احيا كنيم.ولي تا زمانيكه ما در زندگي خود به حق كشي عادت كردهايم و به سبب هواهاي نفساني كه بر ما و عقل ما غلبه كرده حقوق نزديكان خود را مراعات نمي كنيم چطور مي توانيم در مقابل دشمن خارجي بايستيم و مدافع حق باشيم؟
اگر توانستيم در درون خود، نفس امّاره را به زانو درآوريم آن وقت مي توانيم مدّعي باشيم كه در خارج از وجودمان مي توانيم كفّاري را كه آنها هم نفس امّارهي جامعه هستند به زانو درآوريم و لذا فرمود: مانند من از حقّ تبعيّت كنيد تا ادّعاي "يا لَيْتَنا كُنّا مَعَكم" شما هم مقرون به صداقت باشد.
بياييد قدري عملاً احترام به اهل بيت (علیهم السلام) را حفظ كنيم و كاري نكنيم كه باعث هتك حرمت آنان بشود،بلكه به همين جهت به ما عنايتي داشته باشند.
عاقبت به خيري و سعادتمندي زُهيربن قين
زهيربن قين از جمله سعادتمنداني است كه در رديف افرادي قرار گرفت كه امام عصر عجّل الله تعالي فرجه الشّريف در مقابل قبر مطهّرشان بايستد و بگويد:
بِأَبي اَنْتُم وَ اُمِّي يا اَنصارَ اَبيعَبدِاللّه؛
اين مقام خيلي بالايي است كه امام زمان(علیه السلام) در مقابل قبر آنان بايستد و اين جمله را بگويد:
طِبْتُم وَ طابَتِ الاَرْضُ الَّتي فِيها دُفِنْتُم؛
جالب است بدانيم زهيربن قين چند روز قبل از واقعهي عاشورا از نظر فكري و اعتقادي گرايش به عثمان بن عفّان داشت و از او حمايت و طرفداري مي كرد و بر اثر تبليغات سوء دستگاه بنياميّه به حضرت اميرالمؤمنين علي (علیه السلام) بدبين و بدگمان بود و لذا همان روزهايي كه امام حسين(علیه السلام) عازم كوفه بود، زُهير هم به كوفه مي رفت ولي همواره مراقب بود مبادا با امام حسين(علیه السلام) هم منزل بشود و به سبب نوع تفكّر و سابقهي منفيِ ذهنياش علاقهاي نداشت كه با امام حسين(علیه السلام) ملاقاتي داشته باشد.لذا در بين راه هرگاه امام حسين(علیه السلام) بار خود را مي انداخت زهير بار خود را مي بست و مي رفت. و اين روش همچنان ادامه داشت تا اين كه در يكي از منزلها اتّفاقاً همان وقتي كه زهيربن قين بار خود را انداخته بود و استراحت ميكرد امام حسين(علیه السلام) هم با اصحاب خود به آنجا رسيدند و بار خود را انداختند و خيمه زدند.
رفيق زهير مي گويد: ما در خيمه نشسته بوديم و مشغول خوردن غذا بوديم كه مردي وارد شد و گفت: من فرستادهي حسين بن علي هستم.آقا شما را(اشاره به زهير) به حضور طلبيدهاند.زهير تا اين جمله را شنيد بهت زده شد.قدري تأمّل كرد و به فكر فرو رفت.همسرش از پشت پرده با صداي بلند رو به او كرد و گفت: زهير! پسر فاطمه اين قدر حقّ به گردن تو ندارد كه حدّاقل پيام او را بشنوي؟چرا معطّلي،برخيز و برو و ببين فرزند زهرا چه كار و چه پيامي دارد.گاهي بعضي از زنها وسيلهي سعادتمندي مردها مي شوند.اين سخنِ زن، شوهر را بيدار كرد.نتوانست در مقابل عِتاب زن بايستد و لذا برخاست و به خيمهي امام حسين(علیه السلام) رفت.
رفيق زهير مي گويد: وقتي او از جانب امام(علیه السلام) برگشت ديديم حالش كاملاً دگرگون شده،منقلب است و از چشمانش اشك سرازير است، در عين حال چهرهاش شاداب و بشّاش و سخنانش گيرايي خاصّي پيدا كرده است و با لحن خاصّي مي گويد: من ديگر حسيني شدهام.خيمهام را برچينيد و آن را در كنار خيمهي فرزند زهراي اطهر نصب كنيد.
گر مخيّر بكنندم به قيامت كه چه خـواهي
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
ياحسين!
آن كس كه تو را شناخت جان را چه كـند
فـرزند و عـيـال و خانمان را چه كند
ديـوانه كـني هـر دو جـهـانـش بـخـشي
ديوانهي تـو هـر دو جهان را چه كند
تأثير كلام امام را بر قلب معيوب امّا مستعدّ زهير ببين كه او ساعاتي قبل از اين، اسير گاو و گوسفند و شتر بود.ميكروب حبّ دنيا بر همهي وجودش مستولي شده و چيزي نمانده بود كه او را بيچاره و بدبخت كند.امّا دستِ غيبي به سراغ و مدد او آمد و دستش را گرفت و در مقابل تابش انوار آفتاب حسيني قرارش داد.خورشيد ولايت مستقيماً شعاع تابانش را بر قلب او تاباند و آن ميكروبهاي تعلّقات دنيوي را به كلّي سوزاند و از بين برد و لذا مس وجود زهير با اكسير ولايت حسيني به طلا مبدّل شد و مسير باطل خود را عارفانه و عاشقانه تغيير داد،پس به همسر و همراهان خود رو كرد و گفت : دارايي خود را هر چه هست به شما بخشيدم.شما برويد من هم مي روم. زن خود را هم به يكي از همراهان مورد اعتمادش سپرد كه به خانهاش برساند، تا اين كه روز عاشورا فرا رسيد.در روز عاشورا اين مرد سعادتمند چنان توفيقي نصيبش شد كه با بدني مجروح از زخمهاي گوناگون و غلبهي تشنگي و خونريزي فراوان، بي تاب و توان شد و احساس كرد آخرين لحظات عمر خود را سپري مي كند.آمد مقابل امام حسين(علیه السلام) ايستاد و دست بر شانهي آن حضرت گذاشت و در حالي كه با چشمان بي فروغ خود به چهرهي مبارك امام(علیه السلام) نگاه مي كرد عرضه داشت:
فَدَتْكَ نَفْسي يا هادياً مهديّاً؛
جانم قربان تو اي حيات بخش من.
جانم قربان تو اي نجات بخش من.تو مرا زنده كردي،تو مرا از لجنزار شهوات حيواني بيرون كشيدي. نزديك بود به هلاك ابدي مبتلا شوم،به دادم رسيدي و نجاتم دادي.حال هيچ غم و غصّهاي ندارم.همين الآن است كه قفس تن بشكند و اين پردهي آخر هم از مقابل ديدگان من كنار برود و در خاك و خون خود بغلطم و با روي سفيد با جدّ ارجمندت ملاقات كنم و با سربلندي به محضر مباركش شرفياب شوم و با پدر بزرگوارت عليّ مرتضي (علیه السلام) همنشين شوم.در حال گفتن اين جملات بود كه مقابل امام (علیه السلام) بر زمين افتاد و شهيد شد.
هَنيئاً لاَربابِ النَّعيم نَعيمُهُم؛
پروردگارا، به حرمت امام حسين(علیه السلام) به همهي ما توفيق بهره برداري از محبّت و معرفتش را عنايت فرما.
والسّلام عليكم و رحمة الله و بركاته
--------------------------------------------------------
1ـ نهجالبلاغهي فيض،حكمت139.
2ـ سورهي حجّ،آيهي40.
3ـ سورهي حجّ،آيهي41.
4ـ شرح نهج البلاغهي ابن ابي الحديد،جلد3،صفحهي249.
5ـ بحارالانوار،جلد44،صفحهي328.
6ـ بحارالانوار،جلد44،صفحهي328.
7ـ بحارالانوار،جلد37،صفحهي74.
8ـ بحارالانوار،جلد44،صفحهي328.
9ـ اللهوف، سيّدبن طاووس،صفحات25و26.
10ـ مثيرالاحزان،اِبن نماصفحهي40.
11ـ تاريخ الامم و الملوك طبري،جلد4،صفحهي305؛ اللهوف، صفحهي32.
12 ـ بحارالانوار،جلد43،صفحهي272،بااندكي تفاوت.